با خشاب خالی تیر خوردیم

با خشاب خالی تیر خوردیم

۱۱ مهر ۱۳۹۷ - ۰۳ اکتبر ۲۰۱۸
اجتماعی

گزارش میدانی از حادثه تروریستی در اهواز

صدای زنگ گوشی موبایل همه را از خواب بیدار می‌کند. دوستی سراسمیه پشت تلفن می‌گوید کجایی؟ خوبی؟ می‌گویم آره، چی شده مگه؟ می‌گوید حمله شده به اهواز. ذهنم می‌رود به ۳۸ سال پیش، گیج و مبهوت به خودم می‌گویم مگر جنگ شده باز؟

تماس قطع می‌شود، دوست دیگری تماس می‌گیرد، تماس‌ها همین‌طور ادامه دارد. شوکه‌ایم، از خانه دوستم بیرون می‌زنیم تا به‌سمت خیابان لشکر برویم، جایی که چهار تروریست پس از این‌که نتوانستند به جایگاه مسئولان تیراندازی موفق داشته باشند، به‌سوی سربازان رژه‌رونده و مردم تماشاگر آتش گشودند و حالا فاجعه‌ای رخ داده است.

بلوار قدس - اهواز

از بلوار قدس نزدیک‌تر که می‌شویم، راه را با یک کامیون نظامی و یک تویوتا بسته‌اند، سربازها مشغول جمع کردن جایگاهی هستند که ساعتی پیش به آن حمله مسلحانه شده بود. آرام نزدیک می‌شویم، همه دارند با هم صحبت می‌کنند، رفتگرها در حال پاک کردن خیابان هستند، زمین باید پر از لکه‌های خون باشد. مردان نظامی با اسلحه گرم گفت‌وگو هستند، از کنارشان می‌پیچیم توی خیابان پشتی که پر از افراد مسلح با لباس نظامی یا شخصی است و دم در خانه‌ها ایستاده‌اند. در رفت‌وآمدند و مشخصا در حال تفتیش خانه‌به‌خانه. از یک خانه خارج می‌شوند و به خانه دیگر می‌روند. پلیس گشت می‌زند و افراد در خیابان را با نگاه چک می‌کند. حتی ماشین پلیس زمانی که ما را در حال رد شدن از خیابان کم‌عرض پشت پارک می‌بیند، توقف می‌کند و حسابی نگاه‌مان می‌کند تا خیالش راحت شود. رضا سراغ پلیس می‌رود و برمی‌گردد، پلیس به او گفت که دارند دنبال دو نفر دیگر می‌گردند مثل این‌که فرار کرده باشند. سوپرمارکتی کرکره‌اش را پایین کشیده اما صاحب یکی دیگر که هنوز باز است می‌گوید: صدای تیر که آمد یک دفعه دیدم مردم و سربازها به این طرف فرار می‌کنند. سربازی آمد داخل و می‌خواست جایی پنهان شود. زنی که در حال خرید است می‌گوید که مرد همسایه‌شان تیر خورده و همسرش شانس آورده که امروز آنجا نبوده است. بعد شروع می‌کند به فحش دادن به گروه الاحوازیه. محله لشکر اهواز، محله‌ای است که بیشترش به ارتش تعلق دارد. حتی بخشی از خانواده آن‌ها در ساختمان‌های این محله زندگی می‌کنند. این طور است که بسیاری از کسانی که تیر خوردند، خانواده ارتشی‌هایی هستند که برای دیدن رژه‌ای که به‌مناسبت سی‌وهشتمین سالگرد آغاز جنگ هشت ساله عراق و ایران هر ساله برگزار می‌شود، در این محل حاضر شده بودند. توجهم به دسته گلی جلب می‌شود که روی زمین افتاده و آن‌قدر لگدکوب شده که انگار چندین روز روی زمین مانده و این‌طور اتفاق دردناک و تروریستی در اهواز رقم می‌خورد.

فضای مجازی آشوب است. گروه «الاحوازیه» مسئولیت حمله را بر عهده گرفته است، ساعتی بعد داعش هم مدعی این حمله می‌شود. هیچ کسی نمی‌داند دقیقا چه اتفاقی افتاده است. فیلم‌ها و عکس‌هایی از مراسم رژه و حمله تروریستی دست‌به‌دست می‌شود و همه می‌گویند چهار نفر مسلح به سمت جایگاه مسئولان در رژه حمله کردند اما چون موفق نشدند به‌سوی مردم رگبار گرفته‌اند و حدود ۱۰ دقیقه شلیک کردند. گفته شد سه نفر از مهاجمان کشته شدند و یکی دیگر در بیمارستان جان داده است. آخرین آمار حاکی از این است که 24 نفر در این حادثه تروریستی کشته شده‌اند و رگباری که به‌سوی مردم گشوده شد تعداد زیادی مجروح بر جای گذاشت.


مردم ایران در صف اهدای خون برای مجروحان حادثه تروریستی

بیشتر مجروحان حادثه به بیمارستان شهید نیاکی ارتش در نزدیکی محل حادثه برده شدند و پس از آن در بیمارستان‌های مختلف پخش شدند. ساعتی بعد مردم به سازمان انتقال خون رفتند و صف‌های شلوغی برای اهدای خون شکل گرفت و در تمام این ساعت‌ها، خیابان‌های اهواز در آرامش بود، اتفاقی که اگر در تهران می‌افتاد با ترافیکی غیرقابل کنترل همراه می‌شد؛ مردم از تیراندازی صحبت می‌کنند و عده‌ای هم به زمین و زمان بد می‌گویند. ساعتی بعد شهر در خلسه‌ بعدازظهری گرم در اهواز فرو می‌رود. کمتر کسی در خیابان‌ها رفت‌وآمد می‌کند. ماشین‌ها می‌گذرند و آفتاب خوزستان که حالا نزدیک اول مهر، شرجی از آن کاسته شده است، همه جا را می‌سوزاند.

حوالی بازار عرب‌ها - اهواز

ساعت حدود ۶ عصر، خبرهایی منتشر می‌شود که برخی خیابان‌ها و پل‌های اهواز بسته شدند و عبور و مرور در برخی مکان‌ها ممنوع شده است، اما خیابان‌ها همه شلوغ هستند. در خیابان نادری، بازار اهواز، جای سوزن انداختن نیست. بازار عرب‌ها آن‌چنان بی‌تاب اول مهر است که هیچ کس دست خالی از آنجا بیرون نمی‌رود. بخشی از شهر اما خاموش است. کنار کارون و تعدادی از پل‌ها را تنها نور اندکی روشن می‌کند که دلیل آن را قبل‌تر تعمیر پل‌ها اعلام کرده بودند.کمی از تاریکی هوا گذشته که مردم اهواز و اهالی لشکر در محل تیراندازی جمع می‌شوند. ابتدا چندین نفر شمع روشن می‌کنند و کم‌کم جمعیت افزایش پیدا می‌کند. در گروه‌های چند نفری در حال گفت‌وگو و شرح اتفاق هستند. برخی از آن‌ها ارتشی‌هایی هستند که صبح سربازان‌شان را در حمله تروریستی از دست داده‌اند و با خشم و ناراحتی بسیار حرف می‌زنند. با تاسف از جان باختن مردم بی‌گناه حرف می‌زنند و عکس‌های همقطاران‌شان را به دیگران نشان می‌دهند.


حوالی بازار عرب‌ها - اهواز

دختری که داشت عکاسی می کرد تیر خورد

عده‌ای هم کنار اتاقکی در پارک جمع شده‌اند و جای گلوله‌ها و لکه‌های خون را به هم نشان می‌دهند. بعضی از شاهدان می‌گویند که اسلحه مهاجمان پیش‌تر روی سقف اتاقک جاسازی شده بود. یکی از شاهدان می‌گوید: ما اولین یگانی بودیم که رژه رفتیم. در رژه اسلحه هیچ کسی کار نمی‌کند. ما روبه‌روی جایگاه ایستاده بودیم، اولش فکر کردیم مانور است چون هر سال خودمان مانور می‌دهیم. بعد که صدای گلوله جنگی شنیدیم فهمیدیم که جدی است. به سرعت جایگاه مسئولان را خالی کردند. شانسی که آوردند این بود که ارتش دو کانکس را پشت جایگاه گذاشته بود و گلوله به آن‌ها خورد. بیشتر مردم را فرستادند داخل پادگان ارتش و کارخانه یخ. وضعیت وحشتناکی بود و هر چه هم به مردم می‌گفتیم بخوابید توجه نمی‌کردند. همان دختری که داشت عکس می‌گرفت به پایش تیر خورد. اعلام کردند که چهار نفر بودند اما مشخص نبود. سه نفرشان را بچه‌های تامین ارتش زدند. وحشتناک بود، واقعا وحشتناک بود. حدود یک ربع تیر می‌زدند. حاج‌آقا افشندی از عقیدتی ارتش که در جایگاه بود در تیراندازی شهید شد.

شاهد دیگری می‌گوید: اسلحه‌ها را در پارک مخفی کرده بودند. هدف‌شان چه بوده و چه نفعی داشتند، نمی‌دانم. بچه‌های کوچک همکاران ما زخمی شدند. در میان این صحبت‌ها، صدای ضجه و مویه زنی همه را باز به دور شمع‌ها نزدیک می‌کند. کودکان بسیاری آمده‌اند و شمع روشن می‌کنند. مردانی هم با دشداشه ناراحت و اندوهگین در آنجا ایستاده‌اند و گفت‌وگو می‌کنند. صدای صحبت‌های عده‌ای هم به عربی به گوش می‌رسد.

مردی که در کنار دیگران ایستاده و بسیار عصبانی است، تقریبا با فریاد می‌گوید: چرا افراد عام باید کشته شوند؟ اول جنگ من خدمت بودم، در پایگاه بودم و آن زمان مشکلات زیادی بود و کسی به مجروحان جنگ رسیدگی نمی‌کرد. من بیماری مغز و اعصاب دارم، الان با قرص زندگی می‌کنم، چرا باید چنین اتفاقی اینجا بیفتد.

مردی که به نظر نظامی می‌رسد هم با حالتی شاکی جای گلوله‌ها را نشان می‌دهد و در ادامه توضیح می‌دهد: این گلوله‌های کمانه کرده‌اند، اینها گلوله ژ-۳ نیست. شما اگر خدمت رفته باشید می‌دانید که تیر کلاشینکف نمی‌تواند سوراخ کند و کمانه می‌کند.

مرد دیگری که تازه از راه رسیده است، می‌گوید: این جای گلوله تک‌تیرانداز ایرانی است که از ساختمانی دورتر این گلوله را شلیک کرده است.

مرد دیگری پاسخ می‌دهد: جای گلوله کلاشینکف بوده است و اینها هم لباس نظامی داشتند، تک‌تیرانداز از کجا می‌دانست کدام بود


فایده اسلحه با خشاب خالی چیست؟

مرد نظامی قبلی به صحبتش ادامه می‌دهد و می‌گوید: در بیمارستان بالای سر همکارم بودم اوضاع خیلی بد بود، بعد در همان حال معاون استاندار می‌گوید امنیت کاملا برقرار است. حاضر بودم خودم کشته شوم اما سربازهام کشته نشوند. تروریست‌ها از چهار نفر بیشتر بودند اما نمی‌گویند که مردم نگران نشوند. شهدا را هم تا همان ساعت اول اعلام نمی‌کردند. در بیمارستان وضعیت بسیار بدی بود. عکسی از کوله‌پشتی خون‌آلودی نشان می‌دهد و اضافه می‌کند: مهاجمان بسیار مجهز و آماده بودند. کوله‌پشتی پر از فشنگ و خشاب داشتند. بعد عکس‌های دیگری مربوط به مهاجمان نشان می‌دهد و در ادامه حرف‌هایش می‌گوید: وقتی که اسلحه بدون سوزن و خشاب خالی است، فایده‌اش چیست؟ امنیت هم فقط با «تامین» است. یکی از مهاجمان با لباس بسیجی آمده و وقتی از او پرسیدند چه کاره‌ای؟ گفته تامینم. الان اگر به بازار امام بروید هر لباسی، بسیج، ارتش یا سپاه بخواهید به شما می‌دهند، بگو درجه سرهنگی می‌خواهم به تو می‌دهند، اصلا درجه تیمساری بخواه، هست. اینجا پر از کلاشینکف است، اصلا من سربازی دارم که می‌گوید هر چقدر کلاشینکف بخواهی برات می‌آورم. بعد با حسرت اضافه می‌کند: کاش این مردم بی‌گناه کشته نمی‌شدند، کاش این سربازها کشته نمی‌شدند. دیروز یک سرباز داشتیم که مرخصی رفته هیات و زنجیر زده بود، آخر وقت گفته می‌خواهم بروم کمک بچه‌ها، آمده و امروز شهید شد. اما کسانی که در جایگاه بودند را سریع بردند. هشت، ۹ نفر نیروی امنیتی بودند. مهاجمان بسیار مجهز و آماده بودند. کوله‌پشتی پر از فشنگ و خشاب داشتند. نیروی تامین هم کم بود. مرد دیگری که او هم به نظر نظامی می‌رسد، شمعی روشن کرده و در حال عبور است که صدای جمع را می‌شنود، نزدیک می‌شود و وارد گفت‌وگو با دیگران می‌شود و می‌گوید: اصلا فکر نمی‌کردیم چنین چیزی بشود. خیلی راحت اسلحه‌ها را جاسازی کرده بودند و کاملا آماده و روغن‌زده بودند، کلاشینکف بود. چهار نفرشان را کشتند معلوم نیست چند نفر بودند.


۱۵۰ تیر انداختند

یکی از افراد درباره توییت گروه الاحوازیه سوال می‌پرسد که چرا وقتی اهواز را تهدید کرده بودند، شما که درباره امنیت حرف می‌زنید آمادگی مقابله نداشتید؟ و مرد تازه به جمع پیوسته می‌گوید: چرا، آماده بودند، نیروی امنیتی هم زیاد بود، رگبار بستند، پنج نفر بودند،‌ هر کدام ۳۰ تیر زدند، تا ما به خودمان بیاییم، رگبار بستند، ۱۵۰ تیر انداختند. آماده هم بودیم وقتی زدند، اقدام کردیم اما خیلی سریع زدند.

با خشاب خالی تیر خوردیم

بعد شروع می‌کند ماجراي بعد از شروع تیراندازی را توضیح می‌دهد: جایگاه را به رگبار بستند اما ماشین‌های سنگین مخابراتی اینجا پشت جایگاه بود و تروریست‌ها نتوانستند جایگاه را بزنند. وقتی فرمانده‌ها را آوردند پایین، هر کدام از فرمانده‌هان اسکورت داشتند که سریع آن‌ها را بردند. مهاجمان رگبار بستند به مردم. امیر مختاری‌فر ماند یکی از آن‌ها را زد. بعد موبایلش را درمی‌آورد و دانه‌دانه عکس‌هایی را که از ماجرا داشت، نشان می‌دهد و با مرد نظامی دیگر که پیش‌تر داشت صحبت می‌کرد آن‌ها را بررسی می‌کنند. این ارتشی که بچه را گرفته روی دستش و دارد نجاتش می‌دهد انصاری است که عکسش همه جا پخش شد. اسم این سرباز پاسدارخونه بود. یونس جلوپور هم شهید شد. الماسی صبح به یکی از تروریست‌ها ایست داده و او گفته من از خودتون هستم.

تامین امنیت روز ارتش با ارتش است و روز رژه دفاع مقدس با سپاه است و بار دیگر عکس‌ها را به هم نشان می‌دهند: بچه چهار ساله مرد، یک بچه دو ساله تیر خورد. این جانباز تیر توی سرش خورد و... شمع‌ها همچنان روشن می‌شوند و می‌سوزند و هیچ چیز اندازه دیدن کودکانی که شمع روشن می‌کنند تعجب‌آور نیست. آن‌ها جمع شده‌اند و شمع روشن می‌کنند و شاید فکر می‌کنند چه کار جالبی است اما در کنار آن‌ها زنان و مردانی ایستاده‌اند که رنج از دست دادن را با تمام وجودشان حس کرده‌اند. کسانی که شاید گلوله از کنار گوش‌شان رد شده باشد یا یکی از نزدیکان‌شان در حادثه حضور داشته است. خوزستان اما همچنان بیدار ایستاده است و به شمع‌های سرزمینش چشم دوخته است.