مروری بر روایت‌گری فاطمه بهبودی از مادرانِ انتظار

مروری بر روایت‌گری فاطمه بهبودی از مادرانِ انتظار

۱۰ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۱ سپتامبر ۲۰۱۷
فرهنگ و هنر

مروری بر روایت‌گری فاطمه بهبودی از مادرانِ انتظار

جنگ با امضای توافقنامه صلح میان ایران و عراق تمام نشد. سال‌هاست که از آن روز تاریخی می‌گذرد اما جنگ هنوز در زندگی ما زنده است. هر کدام از ما از هشت سال تاثیر پذیرفته‌ایم و هنوز هم در مسائل مختلف به دنبال ریشه‌یابی‌شان در آن سال‌ها هستیم. با این حال جنگ برای بعضی بسیار پررنگ‌تر است؛ کسانی که عضوی از خانواده خود را در جنگ از دست داده‌اند یا وضعیتی دیگر، آنانی که فرزند، همسر یا پدرشان هرگز بازنگشتند، حتی جسدشان.

داستان شهیدان در جامعه پنهان است

آدم‌های گمنامی که میان ما زندگی می‌کنند و نمی‌شناسیم‌شان. اما دختری عکاس، دوربین‌ش را برداشت و به سراغ مادران این بازنگشتگان رفت تا رنج انتظارشان را به تصویر بکشد. عکس‌هایی که دنیا هم آنها را دید و برای لحظاتی هر چند کوتاه شوکه کرد.

فاطمه بهبودی هم مانند بسیاری دیگر کاملا اتفاقی وارد حوزه جنگ شد اما معتقد است، جنگ فقط ابزار و اسلحه نیست، بلکه دوربین‌ش می‌تواند قوی‌تر از هر اسلحه‌ای باشد تا آن‌چه بر سر سرزمین و مردمانش آمده است، روایت کند.

چطور شد وارد کار عکاسی جنگ شدید؟

بهبودی: من عکاس خبری هستم، تقریباً از سال 86 وارد کار خبر شدم و در بیشتر خبرگزاری‌های ایران کار کردم؛ ایکنا، فارس، مهر، برنا، روزنامه جام‌جم و جوان، جاهای مختلفی بودم و در حال حاضر دوباره به خبرگزاری مهر برگشتم. حالا سعی می‌کنم بیشتر عکاسی مستند ژورنالیستی کار کنم و گرایشم به این سمت آمده، گه‌گاهی هم در زمینه خبر کار می‌کنم. در مورد این پرسیدید که چرا من به سمت عکاسی جنگ آمدم. وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم در زندگی همه مردم ایران، جنگ زنده است. همه خانواده‌های ایرانی، دقیقاً در خانه همه ما وجود دارد. مثلاً دایی پدر من و دخترش در بمباران هوایی کاشان کشته شدند، پسرعموی پدرم شهید شده، پدربزرگم به جنگ رفته، عموهای من جنگ رفتند، پدر خودم، یعنی همه ما به یک شکلی درگیر جنگ بودیم و هیچ کس نمی‌تواند آن را کتمان کند به خاطر اینکه کل مملکت و همه درگیر این مساله بودند. ولی مهمترین چیزی که خیلی روی من تأثیر گذاشت و ورود من به این قضیه بود مربوط به سال 86 و اولین پروژه عکاسی من از تشییع مراسم شهدای گمنام بود. یک اتفاق عجیب و شاید تأثیرگذارترین چیزی بود که من را به سمت عکاسی جنگ جذب کرد. با شروع مراسم تشییع شهدای گمنام بود که سؤالات مختلف و زیادی برای من به وجود آورد که اگر بخواهیم بیشتر به عقب برگردیم، همه‌اش خاطرات کودکی من بود. دقیقاً یادم است آن زمان که جنازه همرزم پدرم را بعد از سال‌ها آوردند و مردم زیادی دنبال او می‌رفتند. یادم هست آزاده‌هایی که آزاد شدند، البته خیلی کوچک بودم ولی حتی صدای آژیرهایی که بود، همه اینها خاطراتی است که از کودکی من در ذهنم به جا مانده. ولی استارت اصلی‌اش زمانی بود که من وارد کار خبر شدم و کارم را با مراسم تشییع شهدای گمنام شروع کردم. وقتی پروژه شهدای گمنام را عکس می‌گرفتم، چند سال طول کشید، مدام آفیش می‌شدم، برای خبرگزاری‌های مختلف عکاسی می‌کردم و سؤال‌هایی برای من به وجود می‌آمد، مادرهای شهید را می‌دیدم که بعد از 30 سال دنبال بچه‌هایشان می‌گردند و این سؤال بود که چرا هنوز این مادرها دنبال بچه‌هایشان می‌گردند. خیلی وقت است که بچه‌های اینها از بین رفتند و چیزی از پیکرشان نمانده، پس چرا اینقدر این آدم‌ها مهم‌اند، برای این مادرها مهم است؟ چرا نمی‌توانند بچه‌هایشان را فراموش کنند، چرا اینقدر بی‌تابند؟ همه این اتفاقات برای من در چند سالی به وجود آمد که عکاسی می‌کردم. تا اینکه خدا کمکم کرد سال 2013 به عنوان 12 عکاس زیر 30 سال نخبه جهان انتخاب شدم. برای بنیاد وردپرس فتو Wordpressphoto که یکی از بزرگترین بنیادهای عکاسی خبری جهان است و هر سال 12 عکاس حرفه‌ای در هر منطقه‌ای از سراسر جهان را انتخاب می‌کند و من انتخاب شدم و به من گفتند پروژه‌ای کار کنید به اسم «امید». این اولین فرصت من بود، آدم همیشه دوست دارد در اولین فرصتش یک کار بزرگ انجام دهد و من همیشه به پروژه‌های بزرگ فکر می‌کنم که بتوانم یک کار بزرگ انجام دهم که برای مردمم و کشورم تأثیرگذار باشد و این بهانه خوبی بود. با دوستان و استادانم صحبت کردم و گفتم چنین ایده‌ای دارم، خیلی وقت است در ذهنم است، یک سال است که دغدغه داشتم، فقط دنبال یک انگیزه بودم که این استارت است.

چرا «امید»؟

بهبودی: هر سال بنیاد یک اسمی انتخاب می‌کند.

چه شد از امید به چنین برداشتی رسیدی؟ اینکه سراغ مادر شهیدان رفتی؟ چون در جامعه‌ای که جوان است، امید خیلی مساله بزرگی است.

بهبودی: می‌شد، حالا این را می‌خواهم بگویم، من به عنوان یک عکاس خبری مستند اجتماعی، باید نیازهای جامعه خودم را بشناسم. من در بین مردم جامعه می‌دیدم که سؤالاتی وجود دارد که حل نشده‌اند. جنگ حل نشده، واقعاً نگاه که می‌کنی می‌بینی مردم هنوز که هنوز است درگیر جنگ هستند. یادم است وقتی شهید گمنام می‌آوردند پچ‌پچه‌های مردم همیشه در ذهنم بود که می‌گفتند ما از کجا بدانیم اینها شهید واقعی‌اند؟ از کجا بدانیم جنازه‌ای در کار هست؟ این سؤال‌ها بود و اینکه خیلی‌ها بی رحمانه قضاوت می‌کردند، می‌گفتند خانواده‌های شهدا خیلی وضع‌شان خوب است، خیلی ثروتمندند. من احساس کردم در جامعه ما یک چرایی وجود دارد که به آن پاسخ داده نشده است، این نیاز اول من از سمت جامعه خودم برای من مهم بود که دوست داشتم کاری بزرگ انجام بدهم تا این جواب را پیدا کنم. مساله بین‌الملل هم بود و به من فرصت دادند، گفتند «امید»، همیشه برای من چند اتفاق می‌افتد که بخواهم یک کاری را تولید کنم، هیچ وقت برای یک دلیل آن کار را تولید نمی‌کنم، حتماً باید چند دلیل باشد که آن کار انجام شود. مسئولان کلاس، پروژه‌ای به اسم امید به ما دادند که انجام بدهیم. من دیدم بهترین فرصت برای ارائه پروژه‌ای است که هم می‌تواند جواب به سؤالات مردم جامعه خودم بدهد، دوم اینکه بتوانم در سطح بین‌المللی زبان مردمی باشم که هیچ کس آنها را نمی‌بیند، یعنی ایران در دنیا خیلی شرایط سختی دارد و خیلی ناشناخته است، ایران واقعاً برای دنیا گمنام است. یادم می‌آید در آغاز کار خبری، با یک عکاس سوئیسی آشنا شدم ولی همیشه حرف این آدم برای من جالب بود و هنوز که هنوز است این در ذهنم هست؛ می‌گفت من شگفت‌زده شدم به ایران آمدم، چون فکر می‌کردم ایران، افغانستان است، فکر می‌کردم زن‌ها مثل زنان افغانستان هستند، مردها... اصلاً فکر می‌کردم ایران خیلی فقیر دارد، خیلی وحشتناک است، ولی وقتی به ایران آمدم دیدم ایران یک چیز دیگر است که باعث شگفتی من شد، دیدم ایران یک جای دیگر است. اینکه ایران اینقدر گمنام است، گفتم کاری کنم و داستانی بگویم که بتوانم تأثیرگذار باشم. پروژه «مادران انتظار» را انتخاب کردم و آنجا استارت را زدم.

سال 2013 بود، دقیقاً کی؟

بهبودی: بله، دقیقاً 3 سال پیش. استارتش را زدم، دو سه ماه برای آنها کار کردم. وقتی به هلند رفتم عکاسان بزرگ جهان را دیدم، این پروژه را دیدند استقبال کردند، ولی بزرگترین مشوق من که قبل از آن من را پیدا کرد و خیلی به من کمک کرد و انگیزه داد، خانمی به اسم مگی استیبر یکی از بزرگترین عکاسان جهان است. ایشان یک زن آمریکایی است که جزو 10 عکاس زن برتر جهان و عکاس نشنال ژئوگرافی است. این خانم واقعاً بزرگترین مشوق من بود. وقتی پروژه مادران را به ایشان گفتم، به من خیلی انگیزه داد و می‌گفت باید این پروژه را ادامه دهی چون پیدا کردن این مادران واقعاً خیلی سخت است، ولی به من می‌گفت این پروژه را کار کن و تا جایی که قلب تو می‌گوید این کار را ادامه بده. به خاطر حرف ایشان بعد از مسترکلاس، این کار را ادامه دادم چون احساس می‌کردم هنوز چیزهای پنهانی وجود دارد که نتوانستم کشف کنم. با حرف ایشان و حرف استادان دیگری که آنجا بودند و از این داستان شگفت‌زده شدند، فهمیدم که این داستان چقدر می‌تواند داستانی غنی باشد و چقدر می‌تواند حرف متفاوت برای جهان داشته باشد، بنابراین داستان را ادامه دادم. در سال 2014 در P.O.Y آمریکا این پروژه برنده شد. P.O.Y هم جزء بزرگترین عکاسی‌های خبری جهان در آمریکاست که قدمتش از world press بالاتر است و توانست اول شود. همچنان که این اتفاقات خیلی خوب برای پروژه افتاد، این داستان را ادامه دادم و جزو 5 عکاس زن آسیا انتخاب شدم. دوباره با همین پروژه در 2014 نمایشگاهی در مالزی داشتم و کار را ادامه دادم. چون پروژه بسیار سنگینی است و هیچ کمکی نداشتم و با همان حقوق کم خبرنگاری این پروژه را انجام می‌دادم، سرعت کارم پایین‌تر بود، به من کمکی نمی‌شد ولی می‌دانستم داستان را می‌خواهم به چه ترتیبی انجام دهم تا اینکه دوباره ادامه دادم و به نمایشگاه میانمار دعوت شدم. از من خواستند به کشور میانمار، کشوری که مسلمان‌کشی در آن رخ داده، بروم و آنجا نمایشگاه عکس داشته باشم که یکی از بزرگترین اتفاقات زندگی من همین نمایشگاه بود. از کشورم گفتم و بازخوردهای فوق‌العاده‌ای هم در مالزی و هم در میانمار دیدم. بازدیدکنندگان اروپایی و آمریکایی می‌آمدند و وقتی این پروژه را می‌دیدند، گریه می‌کردند. به من می‌گفتند درباره این جنگ به ما بگو چون ما هیچ چیز در مورد ایران و در مورد جنگ ایران و عراق نمی‌دانستیم. یکی از افتخارات این بود که خانم آنگ سان سوچی را که الان حزب‌شان در قدرت در میانمار است دیدم و از طرف ایران به ایشان سلام دادیم و ایشان هم پروژه‌های ما را دیدند. این برای من افتخار بود که توانستم زبان مردمم در خارج از ایران باشم و دقیقاً در آن سفر بود که پروژه من در world press photo برنده شد و فکر کنم شاید اولین زن ایرانی باشم که توانستم در world press photo برنده شوم و امروز خیلی خوشحالم که با کمترین امکانات، بدون کمک هیچ بخشی و کمک خدا، دوربین من توانست زبان این مادرها شود و امروز باعث افتخارم است که توانستم پیام این مادرها را به جهان برسانم.

اولین مادر را چطور پیدا و انتخاب کردی؟

هبودی: سرنخ پروژه‌ام را بگویم، اول که باید بروی تحقیق کنی، منابع را به دست بیاوری. من با جاهای مختلفی آشنا شدم، انجمن عکاسان دفاع مقدس، قرار نبود من فقط در مورد مادرها بپرسم، بحث این است که من با جنگ آشنا شوم، جنگ چه بود، چه اتفاقی برای مردم افتاد، چه تأثیری گذاشت و الان که دارم کار می‌کنم اثراتش را بشناسم و جالب است از وقتی وارد این پروژه شدم اینقدر نگاه من عوض شده که در آخرین سفرم که چند روز پیش به کرمانشاه بود و باز با یک بخش دیگری از جنگ آشنا شدم، دیدم اثرات جنگ وحشتناک است، 30 سال است گذشته اما مردم وحشتناک با آن روبرو می‌شوند، کابوس شبانه آنها بمباران هوایی است، فاجعه است که می‌بینیم 30 سال گذشته ولی اثرات آن قدرتمندتر از خود تخریب اولیه جنگ است. آن جنگی که اول رخ می‌دهد ویرانه‌هایی به وجود می‌آورد، می‌گوییم ظاهر داستان این است. ولی بعد که می‌گذرد می‌فهمیم چه بلایی سر مردم آمد که 30 سال نتوانستند فراموش کنند. برای آشنایی با اولین مادر، اول با این سیستم‌ها آشنا شدم، عکاسانی را پیدا کردم که درگیر جنگ بودند، از آنها سؤالاتی پرسیدم و گفت‌وگوهای زیادی با آنها داشتم. اولین مادر، مادر شهید بهروز صبوری یکی از معروف‌ترین مادرهایی که در تلویزیون خیلی می‌شود ایشان را دید و خیلی جاها هست. اولین مادر را از گلزار شهدا و دوستان و آشنایان که پرسیدم معرفی کردند، سراغ ایشان رفتم یکسری عکس‌ها گرفتم، استارت کار آنجا خورده شد. فهمیدم داستان عمیقی دارد، شروع کردم به شناختن ایشان. از خود این مادر از مادرهای دیگر پرسیدم و از دو تا از دوستان‌شان عکاسی کردم. از یکی دو مادر دیگر در تهران عکس گرفتم. راستش تهران خیلی به نتیجه نرسیدم. مادرهای تهرانی یک ذره گارد می‌گیرند، ورود پیدا کردن به خانه‌هایشان سخت است. به خاطر اینکه تهران یک شهر سیاسی است، یک شهری است که نمی‌توانند با عکاس‌ها خیلی راحت باشند و من احساس کردم نمی‌توانم در تهران راحت عکاسی کنم. یعنی همه مادران بدون شک زندگی ساده‌ای دارند ولی اینکه بتوانم زندگی را در تهران بین مادران تهرانی عکس بگیرم، سخت‌تر از جاهای دیگر است و تصمیم گرفتم بروم کل ایران را عکاسی کنم. مادرهایی با فرهنگ‌ها و حتی ادیان مختلف، چون همه اینها فرزندان‌شان رفتند و همه برای ایران متحد بودند. یک دفعه یک فکر بزرگ به ذهنم رسید چرا من این کار را نکنم؟ چرا از ادیان مختلف نشان ندهم، فرهنگ‌های مختلفی که همه با هم یکی بودند، همه با هم برادر بودند و این اتحاد ایران را نشان می‌داد که با اینکه فرهنگ‌های مختلفی بودند ولی همه با هم خیلی صمیمی بودند، و همه برای ایران شهید شدند. این ایده به ذهنم رسید و شروع کردم، از شهرها و استان‌های مختلف عکاسی کردم و تمام مادرها را دوستانم معرفی کردند. مردم محلی، دوستانم، فقط زنگ می‌زدم خواهش می‌کردم من دارم به این شهر می‌آیم، کمکم کنید. آنها هم از مردم محلی می‌پرسیدند و به من کمک می‌کردند. یعنی برای پیدا کردن این مادرها هیچ ارگانی به من کمک نکرد. البته برای لحظه‌های وصال مادرهای شهدای مفقودالاثر که پیدا می‌شدند چرا، معراج شهدای تهران چند تا مادر را به من معرفی کرد و خیلی به من لطف کردند و همیشه از آنها به نیکی یاد می‌کنم. یکی دیگر از دوستانی که خیلی دوست‌شان دارم آقای مسجدجامعی بودند که برای نمایشگاهم در مالزی، هزینه سفر را کمکم کردند من توانستم آنجا بروم و خیلی حضورم آنجا تأثیرگذار بود. همیشه از آقای مسجدجامعی هم خیلی تشکر می‌کنم. این دو کمک را من هیچ وقت در زندگی از یادم نمی‌برم ولی خیلی جاهای دیگر بود دوستان در سیستم‌های دیگر می‌توانستند کمک کنند و نکردند. البته خوشحالم، چون با کمترین امکانات، با هزینه خودم توانستم این کار را آرام آرام انجام بدهم و پیش بروم و در حال حاضر 11 تا شهر و 32 مادر شهید را عکاسی کردم که آخرینش همین کرمانشاه بود.

شهرها را چطوری انتخاب می‌کردی؟ مثلاً استان گلستان رفتی و پرسیدی آنجا کسی هست و بعد رفتی بندر ترکمن؟

بهبودی: ورود پیدا کردن به آنجا خیلی سخت است. یکی از بهترین شهرهایی که بیشتر دوستانم کمکم کردند مازندران بود. یعنی دوستانم صادقانه و خیلی دوستانه کمکم کردند. بیشتر مادر شهیدها برای آنجا بود. از طریق آنجا دوباره زنگ زدم گفتم بچه‌ها من به اینجا آمدم می‌توانید در گرگان برای من مادر شهید پیدا کنید؟ و یکی از دوستانم زنگ می‌زد. یک چیزی که در کارم دیدم شبیه معجزه است، بچه‌هایی بودند در کار شهدا، یک جایی بود که واقعاً به من دروغ گفت. یعنی من تا مازندران به بدبختی رفتم گفتم مادر شهید است، خیلی دوست داشتم از ترکمنی که اهل سنت باشد عکس بگیرم، چون همین اتحاد را در نظر داشتم که بگویم همه اقوام ایران درگیر بودند و یک ارگانی بود که دروغ گفت و گفت تا حالا ما چنین شهیدی نداریم، در خانواده‌های ترکمن شهید ندارند، این جوری به من گفت و من باور نکردم و خیلی جالب است یک هفته بعد دقیقاً معراج شهدا به من گفتند در گرگان یک شهید پیدا کردیم که ترکمن است، بچه‌اش بعد از 36 سال پیدا شده و دقیقاً هر چه خواستم در آن شهید بود. فهمیدم که انگار یک چیز فرازمینی بوده که خود شهید انگار فهمید و جواب آن آدم‌ها را داد، آنهایی که به یک نحوی نمی‌خواستند کمک کنند و واقعاً اذیت کردند. خدا را خیلی شاکرم واقعاً کمکم کردند. البته یکی از دوستان خبرنگارم بود که خیلی کمکم کرد، از بچه‌های خبرگزاری فارس بودند که در حوزه مقاومت بودند، سرنخ اصلی چند تا شهید را ایشان به من دادند که آدم‌های اصلی داستان را پیدا کنم. رفتم آنجا آن را عکاسی کردم، دوباره برگشتم تهران، یک عکاس جنگ بود به من گفت خب حالا که داری عکاسی می‌کنی بد نیست سمت ایلام هم بروی. دوباره آنجا یک نفر دیگر را پیدا کردم بچه‌ها من دارم به ایلام می‌روم، جایی را می‌شناسید؟ که یکی دیگر از دوستانم که ساکن ایلام بود گفت بیا اینجا حتماً اینجا یک چیزهایی پیدا می‌شود. رفتم آنجا دوستی پیدا کردم که دو تا مادر شهید ایلامی دم مرز در روستاها به من معرفی کردند، عکاسی کردم که آن مادر تاپ پروژه من برای ایلام است که بیشترین عکس‌هایم مال همین مادر هست.

یکی او، یکی هم عکسی که در فسا گرفته بودید.

بهبودی: بله، فسا هم خیلی قشنگ بود. دو کارگاه عکاسی در گراش و شیراز داشتم، گفتم بچه‌ها من دارم به آنجا می‌آیم می‌شود برای من مادر شهید پیدا کنید؟ یعنی خودم به شخصه همت مالی ندارم، واقعاً به سختی می‌توانم سفر کنم، از طریق همین سفرهایی که اتفاقی برایم به وجود می‌آید، یا مثلاً زلزله بوشهر من رفتم عکاسی کنم، دوباره از مردم محلی پرسیدم حالا تا اینجا آمدم، اینجا مادر شهید دارید؟ که چقدر مردم مهر دارند، چقدر مردم کمک می‌کنند، واقعاً دوست‌شان دارم. خیلی به مردم ایران احترام می‌گذارم، آنها هم کمکم کردند که یک مادر شهید در بوشهر پیدا کنم. در آن شهر فقط یک مادر مفقود بود. بعد بسطام هم کارگاه عکاسی داشتم که دوستان عکاسم آقای دانشور کمکم کرد،‌ به یکی از شهرستان‌ها رفتیم، گراش هم بود. با دوستان همان گراش که کارگاه داشتیم دوباره به بندرعباس پرواز داشتم، گفتند پروازت را کنسل کن برویم قشم را ببینیم که از مردم محلی آنجا پرسیدم آقا اینجا مادر شهید دارید؟ دیگر من به این قضیه معروف شدم، هر جا می‌روم می‌پرسم مادر شهید دارید؟ (با خنده). دوباره مردم محلی آنجا به من لطف کردند یک مادر شهید در بندر لاف پیدا کردم، دقیقاً جنوبِ جنوب ایران و واقعاً برایم جالب بود. اهواز که رفتم برای راهیان نور، آنجا خیلی دغدغه داشتم، آنجا هم خیلی گشتم، خصوصاً در مورد شهید جهان‌آرا، خادمان آنجا در روستاها کمکم کردند و هر کسی می‌بینم تا الان به من کمک کرده و خیلی مادرها هستند که من باید سراغ‌شان بروم و این کار را برای این کتابم ادامه بدهم.

گفتید ادیان و مذاهب، مثلاً از زرتشتی‌ها و کلیمی‌ها چیزی پیدا کردید؟

بهبودی: خیلی گشتم، من برای نمایشگاه میانمار هم خیلی تلاش کردم که ارامنه گفتند 15 تا شهید مفقودالاثر دارند. حالا ما می‌گوییم 70-60 درصد مادرها فوت شدند، از بین 15 تا شاید 10 تا فوت شده باشند، 5 تا مانده باشند. ولی کمک نکردند، خیلی جستجو کردم واقعاً اذیت شدم. مثلاً آشوری‌ها که یکی به من می‌گفت اصلاً ندارند، خانواده‌های یهودی که می‌گفتند تعداد شهدایشان زیاد نیست، پرسیدم، زرتشتی‌ها هم مفقودالاثر ندارند. اقلیت‌ها در این قضایا خیلی محتاطند، یک ذره سخت است. با دوست و آشنا باید پیش بروم ولی فعلاً توانستم اهل سنت را عکاسی کنم که یک ترکمن بود و یکی هم بندر لاف بود. فعلاً اینها را توانستم، حالا انشاءالله در آینده بتوانم. از کردها هم هستند که البته فکر کنم شیعه هستند، ولی سیستان و بلوچستان در برنامه‌هایم هست که حتماً سفر کنم.

زاهدان یک لشگر در جنگ داشت.

بهبودی: زاهدان هست. کوچکترین شهید ایران برای سیستان است، یک بچه 10 ساله است که رفته شهید شده. می‌بینیم طرف هیچ امکاناتی در جنگ نداشته، ولی مردم چقدر برای این مملکت عشق داشتند که همه رفتند.

گفتید که با عکاسان جنگ قبل از اینکه وارد کار شوید صحبت کردید. ورود به بحث جنگ ترسناک به نظر می‌رسد چون تاریخ جنگ 8 ساله خیلی کار سختی است و برای اینکه برداشت‌های سیاسی، جناحی خیلی زیاد دارد. چطور شروع کردی به خواندن درباره جنگ؟ با کتاب یا از راه‌های دیگر؟

بهبودی: خواندن هم هست، من خیلی در خواندن تنبل هستم ولی هر سرنخی که پیدا می‌کردم یک جایی سرچ می‌کردم ببینم چه خبر است. ولی بهترین کسانی که می‌توانند یک جوری کمکت کنند که حرف‌هایشان تحریف نمی‌شود، خود عکاسان جنگ بودند. قانون کار ما این است که ما ناظران بی‌طرفی هستیم که حق قضاوت کردن نداریم و این خیلی خوب است. از طریق آنها به من می‌گفتند، من خودم عکس‌های جنگ بین‌المللی عکاسان بزرگ دنیا را نگاه می‌کردم شاید یکی از تأثیرگذارترین کسانی که من از بچگی دوستش داشتم، جیمز نچوی است از کسانی که خیلی از جنگ عکاسی کرده و او خیلی روی من تأثیرگذار بود که ببینم جنگ چیست. بعد خیلی از عکاسان جنگ را دیدم، بزرگترین کارها را دیدم، مثلاً حلبچه را دیدم که عکس‌های آقای مؤیدی خیلی روی من تأثیر گذاشت. مثلاً دیدم چرا آدم‌ها اینقدر با غرور راهی می‌شوند به خاطر یک جنگ، چرا به خاطر صدام که من اسمش را دیوانه می‌گذارم، به خاطر یک دیوانگی این همه آدم باید فدا می‌شدند؟ من خیلی صحبت می‌کردم چون چراهای زیادی برای من به وجود آمد و با خیلی از مردم، خیلی از رزمنده‌ها صحبت می‌کردم. گلزار شهدا می‌رفتم، خانواده‌های شهید مختلف را می‌دیدم با آنها صحبت می‌کردم.

از آنها چه می‌پرسیدی؟

بهبودی: خیلی سؤال‌ها، برای پیدا کردن خودم، اصلاً چه چیزی می‌خواهم در پروژه‌هایم بگویم.

- مثلاً به مادر شهید چه می‌گویی؟

بهبودی: سؤال‌ها و گفت‌وگوهایی که شروع می‌کنی و وارد بحث می‌شوی فضا به وجود می‌آورد. هر کسی نظر خودش را می‌گوید، خاطراتش را می‌گوید. من امروز به این باور رسیدم، اعتقادم این است که یک عکاس مستند کسی نیست که فقط عکس بگیرد، تو باید با مردمت بنشینی، زندگی کنی، با رزمنده بنشینی صحبت کنی، درددل‌هایش را بشنوی، چه اتفاقی برایش افتاد، چه اعتقاداتی داشت. امروز سؤال من این است که چرا یک بچه 14 ساله به جنگ رفت؟ و واقعاً بچه‌های 14 ساله آن دوران را پیدا می‌کنم و می‌نشینم با آنها صحبت می‌کنم می‌گویم تو چرا به جنگ رفتی؟ واقعاً تو آن موقع می‌فهمیدی؟ جواب خیلی از سؤالاتم را خود مردم، آنهایی که به جنگ رفتند می‌گویند و این می‌تواند خیلی به پروژه من کمک کند که قضاوت نکنم و درگیر هیچ جناح سیاسی نباشم و بی‌طرفانه بیایم پروژه‌ام را نشان بدهم. چون من دارم درباره انسان‌ها حرف می‌زنم نه درباره سیاست‌ها و وقتی پروژه‌هایت هم انسانی باشد، درگیر هیچ جناحی نباشد، روی همه مردم دنیا می‌تواند تأثیرگذار باشد. حتی کشور دشمن تو، ما می‌گوییم بزرگترین کشوری که دشمن ماست اسراییل است، حتی من در مالزی که این نمایشگاه را برگزار کردم، یک دختر اسراییلی به من گفت من آنجا آمدم ولی نیامدم با تو حرف بزنم، ولی وقتی عکس‌های تو را دیدم گریه کردم چون این عکس‌ها با من ارتباط برقرار کرد. می‌خواهم بگویم این عکس‌ها اینقدر رسانه قدرتمندی است که اگر ما بتوانیم درست از آن استفاده کنیم، با مردم دنیا درست حرف بزنیم، بدانیم چه چیزی می‌خواهیم به آنها بگوییم، همه دنیا با ما ارتباط برقرار می‌کنند، همه آنها با ما دوست می‌شوند، آنها می‌خواهند ما را بشناسند و واقعاً کاری بود که از خودم تعریف نمی‌کنم چون این پروژه را فقط من انجام ندادم، این پروژه به همه دوستانم که به من کمک کردند، تعلق دارد و آرزویم این است که روزی اگر توانستم کتابم را چاپ کنم، اسم همه دوستانم را بنویسم که بگویم هر کدام از این مادرها را، دو تا یکی مادر را از جاهای مختلف به من معرفی کردند و این پروژه مال آنهاست. یعنی همه در این کار سهیم‌اند.

گفتی خودت عکس‌های جنگ را دیدی...

بهبودی: من خیلی عکس می‌بینم، می‌آیم می‌بینم، در تماسم. کتاب‌هایی که دارم، یا موزه جنگ خرمشهر که رفتم. یکی از پروژه‌هایی که غیر از آن «مادران انتظار» که مربوط به مراسم تشییع شهداست، اولین مستندی که من را به عکاسی جنگ تشویق کرد، پروژه مستندی بود که در مورد خرمشهر بود. سال 59 تا 61 حدود دو سال درگیر جنگ بود و آزاد شد. سال 90 یا 91 بود، عکاس خبری مهر بودم، یادم می‌آید راهیان نور تنهایی رفته بودم، کلاً همه سفرهای راهیان نور را تنهایی می‌روم، جدا بودم و مدام اتوبوس‌هایم را عوض می‌کردم که جاهای مختلف بروم و با آدم‌های مختلف حرف بزنم، خرمشهر را اتفاقی دیدم که چرا این شهر این جوری است؟ احساس کردم شهری است که خیلی مرده است. مرده از این نظر که می‌بینی جنگ در آن زنده است. این سؤال‌ها بود. دوباره به خبرگزاری گفتم حمایتم کنید من می‌خواهم بروم یک کار برای خرمشهر انجام بدهم؛ اصلاً ببینم خرمشهر چیست؟ چه اتفاقاتی در آن افتاده. بعد که رفتم دیدم در 60-50 درصد این خانه‌ها هنوز تیر و ترکش زنده است. داخل خانه‌ها رفتم دیدم مواد مخدر بیداد می‌کند ولی اینجا شهر مقاومت ایران بوده، به این قضیه معروف بوده و چقدر بیکاری بیداد می‌کند، چقدر جوان‌ها آنجا وضعیت بدی دارند. نشستم با مردمش حرف زدم. در عین اینکه عکاسی می‌کردم ولی با مردمش حرف زدم و یک مجموعه برای خبرگزاری مهر کار کردم که یک هفته اقامت داشتم. کار کردم، ایده‌هایی در من به وجود آورد. اولین جا آنجا بود که گفتم وای، چرا این همه جوان‌ها دارند به خاطر این جنگ فدا می‌شوند، چرا این جنگ از این خانه‌ها بیرون نرفته؟ و خرمشهر خیلی روی من تأثیر گذاشت. الان هنوز که هنوز است عاشق خرمشهرم، یعنی هدفم این است که در آینده بروم و این پروژه‌ام را ادامه بدهم چون احساس می‌کنم سطح ظاهری داستان را عکاسی کردم ولی هنوز وارد عمق خرمشهر نشدم. هر چند که آدم وقتی وارد عمق می‌شود، دردهای وحشتناکی دارد که خیلی آدم را اذیت می‌کند.

گریه هم می‌کنید؟

بهبودی: برای مادرها که خیلی گریه کردم. حتی گلزار شهدا هم برای مجموعه جدیدم می‌رفتم، آنجا هم خیلی گریه می‌کردم. چون خیلی سؤال‌ها برایت به وجود می‌آید که چرا این همه آدم‌ها مُردند، چرا این همه خون‌شان ریخته شد. اوریانا فالاچی حرف قشنگی زد که برای پروژه جدیدم هست. در کتاب جنگش، (زندگی جنگ و دیگر هیچ) گفته بود که همیشه فرزندان کارگران هستند که در جنگ کشته می‌شوند و این تأثیرگذارترین جمله‌ای بود که خواندم. من وقتی گلزار شهدا رفتم و عکاسی کردم، دو سال برای این پروژه کار کردم، هر کسی را می‌دیدم، همین بود. مثلاً پدرم باغبان بوده، کارگر بوده.

در خارج ارتش‌ها منظم‌ترند، کسانی که به جنگ می‌روند آدم‌های جنگی هستند. ولی جنگ ایران در این زمینه فرق دارد، یعنی وقتی نگاه می‌کنی می‌بینی طرف بچه پولدار بوده ولی به جنگ رفته.

بهبودی: بله، ارمنی بوده، در جنگ همه به اعتقاد رسیدند. حتی از افغانستان هم برای جنگ ما آمدند. اسلام یک حرف قشنگی دارد که می‌گوید اگر دیدی همسایه‌ات مشکلی دارد برو به او کمک کن. همیشه این حرف اسلام را خیلی دوست دارم. بعد می‌بینی یک شهید ژاپنی بلند شده رفته اینجا شهید شده. از لبنان آمده رفته شهید شده. خیلی آدم‌های عجیبی وجود دارند، تفکرات‌شان خیلی برای من مهم شد که چرا اینها آمدند، چرا به جنگ رفتند؟ می‌توانستند نروند. هر آدمی می‌تواند انتخاب داشته باشد، خودش انتخاب کرده که برود. خیلی مرموز است، برای من به عنوان نسل جدید مثل یک راز می‌ماند که می‌خواهم این راز را کشف کنم و من به یک چیزی که اعتقاد دارم خون است. من به خون بچه‌هایی که ریخته شده خیلی اعتقاد پیدا کردم، قبلاً این جوری نبودم و دلم می‌خواهد این خون را زنده نگه دارم و دوست دارم برای این خون تلاش کنم. قربانیان دیگر جنگ، شیمیایی‌ها، کودکان مین‌مان، فرزندان مین‌مان، بچه‌هایی که می‌روند بازی می‌کنند به بهانه بازی، قربانی مین‌هایی می‌شوند که عراقی‌ها کاشتند. چقدر هم زیاد بوده که هنوز که هنوز است نتوانستیم اینها را جمع کنیم. همه‌اش درد است، چرا برای بچه‌ها باید این اتفاق بیفتد؟ اینها که گناهی نکردند و فاجعه است. هر چه دست می‌گذاری و واردش می‌شوی داستان‌های مختلف پیدا می‌کنی. اتفاقاً اثرات جنگ در ایران را اصلاً ما کار نکردیم، اصلاً، یعنی همه‌اش یک چیزهای تکراری در جامعه ما دارد تکرار می‌شود ولی عمقش را نمی‌بینیم. اتفاقاً نسل جدید عاشق این است که جنگ را بشناسد، نسل جدید تشنه است، ولی چرا ما درست به جنگ نپرداختیم؟ و واقعاً از خدا می‌خواهم به من انرژی بدهد که این مساله را بتوانم کار کنم چون خیلی این مساله اثرات جنگ عظیم است که اصلاً نیازی نیست من بروم سوژه کار کنم. چون واقعاً مهم است، من به عنوان یک عکاس باید تجربه داشته باشم، عکس‌هایم را بروم کار کنم. ولی می‌بینم کشور خودم بیشتر نیاز دارد، دوست دارم اول به مردم خودم کمک کنم. پروژه «مادران انتظار» که در دنیا مطرح شد خیلی جالب است که به شما بگویم از آرژانتین، از کشمیر هند، جاهای مختلفی که جنگ بوده و فرزندان‌شان در جنگ غیب‌شان زده، حالا یا جنگ برای مواد مخدر بوده، یا برای مذهب بوده، جاهای مختلف به من پیغام دادند که ما درگیر چنین مسائلی بودیم و مادران زیادی در کشورهای ما هستند مثل مادران شما؛ این ابراز همدردی کشورهای دیگر خیلی برای من جالب بود، چقدر این کار توانسته تأثیرگذار باشد.

مادران آنها هم دقیقاً واکنش‌هایشان همین است؟

بهبودی: من در نیویورک تایم یک مصاحبه زدم که در آن حرف جالبی زدم، مادر، مادر است، اصلاً مهم نیست تو کجای دنیا باشی، در هر جنگی، هر اتفاقی که هست مادر، مادر است، یک حس دارد. همان دلتنگی که برای بچه‌اش بی‌تاب می‌شود و این حس انسانی قشنگی است و واقعاً دلم می‌خواهد خدا کمکم کند و مادران را بتوانم ادامه دهم و همچنین اثرات جنگ.

در حرف‌هایت از آقای مؤیدی گفتی که عکس‌هایش خیلی روی تو تأثیر گذاشت.

بهبودی: آقای ساسان مؤیدی عکاس جنگ است. عکس‌های شیمیایی ایشان را که دیدم خیلی روی من تأثیر گذاشت و خیلی با ایشان حرف می‌زدم.

کدام عکس بیشتر تأثیر گذاشت؟

بهبودی: آن عکسی که یک مرد کولی در حلبچه افتاده و نوزادش را بغل کرده، هر دو مُردند، اصلاً عکس‌های حلبچه خیلی روی من تأثیرگذار بود. یکی عکس‌های جیمز نچوی را خیلی دوست داشتم یکی هم عکس‌های حلبچه آقای ساسان مؤیدی. این عکس چون خیلی عکس معروفی است، خیلی روی من تأثیر گذاشت و امروز جزو استادان است، خیلی دوست‌شان دارم، خیلی صحبت می‌کنیم.

ولی متأسفانه خیلی کم با ایشان صحبت می‌شود.

بهبودی: اصلاً عکاس‌های جنگ ما همه گمنام‌اند، چون معرفی نشدند.

چون آن موقع اصلاً اینقدر عکاس جنگ نداشتیم، هر کسی دوربینی داشته عکس می‌گرفته. خیلی عکاس‌ها آماتور بودند و عکس گرفتند.

بهبودی: بله، ولی خیلی عکاس‌ها هستند، در همه جای دنیا هست که این طوری می‌توانند موفق بشوند.

ولی حالا در بحث عکاسی جنگ، خب عکاسی جنگ عکاسی‌ای است که مربوط به جنگ می‌شود. کار خودت را یک بخش از عکاسی جنگ می‌دانی؟ یعنی تعریفت از کارت چیست؟

بهبودی: من عکاس مستند خبری هستم که خب پروژه‌های زیادی عکاسی کردم، زلزله عکاسی کردم، اعدام عکاسی کردم، انتخابات، همه چیز من عکاسی کردم. من به عنوان یک عکاس خبری وظیفه‌ام این است که آن جاهایی که درد در جامعه را می‌بینم عکاسی کنم. یعنی جایی که مردمم نیاز دارند یکسری جواب‌های سؤالات‌شان را پیدا کنند. اصلاً رسالت عکاسی مستند همین است که روی چیزهایی دست بگذاری که احساس کنی جامعه تو نیاز دارد به آنها پرداخته شود و امروز دوربین من دارد به این سمت حرکت می‌کند در حالی که شاید پروژه جدیدم در هند باشد، مثلاً در کنار این پروژه اثرات جنگ که کار می‌کنم به هند بروم، یا میانمار که خیلی دوست دارم در مورد وضعیت مسلمان‌های آنجا کار کنم. کلاً می‌خواهم بگویم هر جایی که احساس کنم در آنجا یک مساله‌ای وجود دارد و به آن پرداخته نشده و دوربین من می‌تواند کمک کند.

همه اینها را می‌خواهی در پروژه «مادران انتظار» تعریف کنی؟

بهبودی: مادران انتظار یک بخشی از کار من است.

بحث امید است یا نه؟

بهبودی: من با خودم تعهد کردم که تا جایی که می‌توانم یک پروژه بسیار بزرگ به نام «اثرات جنگ در ایران» را کار کنم که بخش‌های مختلف دارد، شهرهای جنگ‌زده که فعلاً خرمشهر را توانستم کار کنم، آن هم نه خیلی عمیق ولی بد نبود، دومی‌اش مادران انتظار بود که موفق شد. سومی را در گلزار شهدا کار کردم که یکسری شات‌ها مانده که کامل‌تر کنم، فعلاً کنار گذاشتم. چهارمی شیمیایی‌هاست که انشاءالله استارتش را بزنم، شاید بعدش کودکان مین هم باشد، یا فرزندان شهید، همسران شهید، اینقدر که قصه عظیم است. خیلی دلم می‌خواهد با اینها کار کنم، کشف کنم، با این آدم‌ها حرف بزنم. ما قهرمانان زیادی در کشورمان داریم، قهرمانانی که کسی اینها را نمی‌شناسد و گمنام ماندند و نسل جدید هم به خاطر اینکه نمی‌شناسد با اینها خیلی خشن برخورد می‌کند. این وظیفه ماست که این قهرمانانی که کسی اینها را نمی‌شناسد معرفی کنیم. احساس می‌کنم در جامعه من یک چرای خیلی مهمی هست که ما باید این کار را انجام بدهیم.

این بخش از کارت را مستندنگاری می‌دانی؟

بهبودی: عکاس مستند خبری. خب اثرات جنگ می‌تواند بخشی از عکاسی جنگ باشد. صد در صد هست.

در دنیا عکاسانی هستند که تِم شما کار کنند؟

بهبودی: صد در صد، خیلی کشورها هستند که در مورد اثرات جنگ کار می‌کنند، الان مثلاً دونالت که یک عکاس آمریکایی و از عکاسان بزرگ دنیاست که وقتی من مستر کلاس که می‌رفتم با هم صحبت می‌کردیم می‌گفت در جنگ جهانی دوم، یک منطقه‌ای بود که خیلی آسیب‌دیده بود و ایشان رفته از آن منطقه خالی که هیچ چیزی در آن وجود ندارد و خالی است عکس گرفته. خیلی جاها هستند که روی اثرات جنگ کار می‌کنند. ولی مادران انتظار پروژه‌ای نبود که روی آن در دنیا خیلی کار شده باشد. خب این اعتقاد من بود، در مصاحبه‌ام هم گفتم که سال‌هاست جنگ‌های مختلفی در جهان رخ می‌دهد و خیلی مادرها هستند که بچه‌هایشان کشته شدند و جنازه‌شان برنگشته. من در تخیلات خودم دارم آن آدم‌ها را تصور می‌کنم، آن مادرها، پدرها که اینقدر چشم انتظار بچه‌شان بودند که برنگشته و هنوز آنها بی‌تاب بودند و خب کشور ما یک نمونه از آن کشورهاست. و شانس آوردم که هنوز یک تعداد از آن مادرها زنده هستند و من توانستم به آنها بپردازم. یک مساله جهانی است فقط مربوط به ایران نیست. می‌خواهم بگویم این بی‌تابی و دلتنگی، با این عکس‌ها زندگی کردن، با این لباس‌ها زندگی کردن مال همه مادرهاست. حتی کشوری که دشمن ما باشد، آن مادر هم منتظر است. اتفاقاً این را خیلی دوست داشتم بگویم، وقتی کمی پخته‌تر شدم، گفتم قانون کار ما بی‌طرف بودن است، به خودم گفتم دوست دارم خودم را محک بزنم، به عراق بروم، مادرهای عراقی را پیدا کنم. آنها هم بچه‌هایشان در ایران کشته شدند. چون ایران و عراق با هم دوست بودند، رابطه داشتند و تازه خیلی از مادرها هستند که مخالف جنگ بودند، صدام می‌فهمد و بچه‌های اینها را نابود می‌کند. یعنی صدام مردم خودش را هم فدا کرده. سراغ آنها بروم و حس‌های مادری آنها را عکاسی کنم، چه اتفاقی برای آنها افتاده و این خیلی جالب می‌شود که تو فراتر از نگاه کشور خودت بالاتر بیایی و دو کشور را نشان بدهی که دو تا مادرهای دو کشور منتظر بچه‌هایشان هستند. آنها منتظرند که بچه‌هایشان از داخل خاک ایران پیدا شود و برود و ایرانی‌ها منتظرند که بچه‌هایشان از عراق به اینجا بیاید و این خیلی عظیم است. ولی متأسفانه چون اسپانسر و حمایتی اصلاً نیست، خیلی کند پیش می‌رود.

سراغ جایی برای کمک رفتی؟

بهبودی: راستش من خودم کمی سخت‌گیرم، هر جایی را دوست ندارم به من کمک کند. هر پولی نمی‌تواند در این پروژه به من کمک کند. من سر حلال و حرامی خیلی سخت‌گیرم و به این نتیجه رسیدم که آرام آرام این کار را بکنم و حس خودم در آن باشد، نگاه خودم، بی‌طرفی خودم خیلی مهم است. انشاءالله در آینده خوب می‌شود.

سفرهایت را تنهایی می‌روی؟ با چی می‌روی؟

بهبودی: همه را تنها می‌روم، با اتوبوس، قطار، هر چه گیرمان بیاید، موتور (با خنده).

می‌روی در خانه مادرها می‌مانی؟ چون عکس‌هایت را دیدم یک موقعی است که طرف اصلاً حواسش نیست. چه جوری اصلاً با آنها حرف می‌زنی؟

بهبودی: بله. تهرانی‌ها را خیلی در خانه‌هایشان نمی‌ماندم، ولی شهرستان می‌رفتم بعضی از مادران شهید چند روز خانه‌شان بودم، بعضی دو روز. خیلی مهم است که من به شناخت برسم. من باید با آنها زندگی کنم که بشناسم. این پروژه واقعاً زنانه بود چون حس همدلی زنان نسبت به همدیگر خیلی قوی‌تر است و تو می‌توانی احساسش را درک کنی، پیشش بمانی، همه اینها خیلی مهم است.

به آنها چه می‌گویی که به خانه‌شان می‌روی؟

بهبودی: می‌گویم من عکاسی هستم که آمدم یک کار بزرگ کنم، دوست دارم بچه‌ات را زنده کنم، دوباره نگه دارم، دوست دارم بگویم بچه تو یک قهرمان بود و واقعاً مادرها دوست دارند که بچه‌هایشان در جامعه زنده باشند چون می‌گوید بچه من با اهداف خودش رفت و برای ایران رفت و از اینکه فراموش بشوند خیلی ناراحت می‌شوند. چون واقعاً در جامعه ما هم خیلی بی‌رحم است. شاید از یک ارگانی سالی یک بار به اینها 5 دقیقه، 10 دقیقه فقط سلام کند و برود، یعنی هیچ کس دیگری نیست که به اینها سر بزند و اینها دارند درد می‌کشند، می‌گوید من بی‌تاب بچه‌ام هستم ولی هیچ کسی نمی‌آید بپرسد مادر چطوری؟ بچه تو کی بود؟ یعنی برای اینها مهم است و خیلی به آنها احترام می‌گذارم که به من این فرصت را دادند که به خانه‌هایشان بروم و با آنها زندگی کنم، غذا بخورم، اجازه می‌دادند؛ اول‌های کار یخ بود، ولی بعدش می‌فهمند از جنس خودشان هستم، اجازه می‌دهند. وقتی باور می‌کنند من می‌خواهم یک کار بزرگ بکنم که زبان آنها در جهان بشوم. مثلاً مادر شهیدی می‌شناسم، همین که گفتم ایلام است، در اوج سختی، مادر شهیدی است که خودش شیر گاو دوشیده، رفته فروخته، داده به جنگ، داده به پسرش که به جنگ برود و پسرش جنگیده و الان برنگشته. من هر جا بروم در مورد این مادر می‌گویم. زلزله آمده ایلام خانه‌اش خراب شده، با دختر و نوه‌اش در چادر دارند زندگی می‌کنند و هیچ کسی نیست به اینها کمک کند. همه مسئولان که من دیدم همه قول همکاری دادند اما هیچ کس اهمیتی به این مادر نداد. این مادر شهید قهرمان است، شیر گاو را فروخته داده به بچه‌اش به جنگ برود، ولی چرا کسی امروز از این یاد نمی‌کند. تنها دلخوشی‌اش این بود که من وقتی از آنها عکس گرفتم، اجازه دادند عکس بگیرم خوشحال شد. گفتم مادر الان همه جای دنیا تو را می‌شناسند، همه جای دنیا بچه تو را می‌شناسند و قهرمان است. پسر تو قهرمان بود و همین دلگرمش کرد. دلم می‌سوزد که با دوربینم از لحاظ مالی نتوانستم برای این مادرها کاری بکنم. یک مادر که آن هم در ایلام بود آرزویش این بود که روستای اینها که در زمان جنگ بزرگترین خدمت‌ها را به رزمنده‌های دشت اهواز کردند، کمک‌شان کردند، آرزویش این بود که یک شهید گمنام به او بدهند که سر خاک او برود ولی هیچ کس اهمیتی نداد. من دلم می‌خواهد این حرف‌ها گفته شود، اگر کسی می‌تواند واقعاً کمک کند، آرزویش این است که روستایی که 3000 نفر جمعیت دارد ولی در آن منطقه 5 تا شهید داده مفقودالاثر هستند، فقط یک شهید به آنها دادند. این می‌گفت من احساس می‌کنم این شهید گمنام بچه خودم است، با همان دوست دارم به آرامش برسم و من این را بارها گفتم ولی متأسفانه ما عکاس‌ها زوری نداریم.

کجا بود؟

بهبودی: در ایلام است، منطقه آبدانان، اسم روستایش را یادم رفته چون مال اوایل کارم بود. ولی آرزویش این بود که یک شهید گمنام به آن منطقه بدهند. همه‌اش این را با خودم دارم به دوش می‌کشم، این را یادم نمی‌رود. اینقدر چیزهای مختلف شنیدم و درگیر شدم...

خب چرا با یک خبرگزاری صحبت نمی‌کنید که گزارشی تهیه کنند؟

بهبودی: من به بچه‌های فارس گفتم، قرار بود بچه‌های فارس بروند گزارش بگیرند. حالا یک خبرنگاری رفت و نمی‌دانم دارند چه کار می‌کنند. ولی اگر دیدم خبری نشد شاید خودم دوباره آن طرف‌ها بروم سر بزنم. مثلاً برای مامان ایلامی خودم گزارش کار کنم به خبرگزاری بدهم. ولی خیلی دور است، اگر لازم شد حتماً این کار را می‌کنم.

فیلم شیار 143 را که صد در صد دیدی. کارت همین است، برای تو خیلی چیز عادی است.

بهبودی: دقیقاً، خانم آبیار بارها اسم من را از بچه‌های مختلف شنیده.

خانم آبیار را دیدی؟

بهبودی: قبلاً نه آن طور که رو در رو دیده باشم. ولی کار من و خانم آبیار با هم آمد. البته کار من زودتر مطرح شد، کامل‌تر شد، بعد با خانم آبیار مطرح شد.

اینجا الان یک موجی ایجاد شده، عکاسی، فیلم، کتاب، مثلاً «من قاتل پسرتان هستم»، احمد غلامی، نویسنده‌هایی هستند که طیفش راه افتاده؛ یک مدت همه نقد می‌کردند و ایراد می‌گرفتند. اما الان جامعه پذیرفته. ولی فکر می‌کنی از مردم عادی چقدر بازخورد گرفتی؟ از همان‌هایی که می‌گفتند اینها پولدارند؟

بهبودی: من هنوز کتاب و نمایشگاه رسمی‌ام را در ایران نزدم. فعلاً در بین‌الملل دارم کار می‌کنم چون پروژه‌ام هنوز کامل نشده. فضاهایی که بچه‌های اینها شهید شدند را باید بروم عکس بگیرم، عکس‌هایی از عراق لازم دارم باید آنجا سفر کنم و واقعاً دلم می‌خواهد یک روزی یک کار بی‌نظیر در ایران انجام بدهم. هر چند که یک نمایشگاه خیلی کوچک، بخشی از نمایشگاه مقاومت بود که بخش کوچکی از پروژه‌ام را به آنها داده بودم، اوایل کارم آنجا نمایش داده شد. ولی هنوز نمایشگاه رسمی نگذاشتم. خیلی در ایران مطرح شد. جاهای مختلف که می‌روم اسلاید عکس‌هایم را می‌گذارم می‌بینم چقدر جوان‌ها علاقه دارند. اتفاقاً خیلی بازخوردهای خوبی دارد. می‌دانم که جامعه من تشنه است و اتفاقاً به همین انگیزه دارم این پروژه را کار می‌کنم که این داستان را کتاب کنم. برای همین در این سفرهایم به کتاب فکر می‌کنم و یک نمایشگاهی خارج از ایران صددرصد خواهم داشت. سال آینده اگر خدا بخواهد و کمکم کند برای سخنرانی در آمریکا دعوت شدم و من قول گرفتم گفتم اگر می‌خواهید بیایم باید برای من نمایشگاه بگذارید. یعنی هدفم این است که اگر در سال آینده مجموعه را بتوانم قوی‌تر بکنم خیلی برایم مهم است که انشاءالله بتوانم کاری بکنم که بیننده‌های آمریکا بیایند آنجا میخکوب شوند. یعنی واقعاً بیایند شوکه شوند بفهمند چه داستانی از کشور ایران وجود دارد. آمریکایی‌ها به خصوص خیلی تشنه ایران‌اند، خیلی دوست دارند اینجا را بشناسند و من بارها شنیدم که خیلی عاشق ایران‌اند. ایرانی‌ها و آمریکایی‌ها از لحاظ اخلاقی خیلی شبیه هم‌اند و رسالت من این است که به اینها نشان دهم چه چیزهایی در کشور من هست. هدفم این است که این را ادامه بدهم، در بین‌الملل خیلی بیشتر دوست دارم این را نشان دهم که در واقع بخشی از جواب سؤالات اینها را بگویم که ایران این جور است، ایران این داستان‌ها را دارد. غیرمستقیم درباره مسببان جنگ، حامیان جنگ که باعث شدند این همه مردم آسیب ببینند صحبت کنم. کسانی که صادرکننده مواد شیمیایی بودند، آنها که بمب‌ها را دادند، آنها که اسلحه‌ها را ساختند، اینها را به چالش بکشم.

پروژه‌ات را تا کجا تعریف کردی؟ پروژه‌ات را باز گذاشتی؟ تا کجا فکر می‌کنی؟

بهبودی: خیلی پروژه‌ها هست که می‌تواند خیلی long term باشد، البته پروژه من long term است. من این مادرها را هر روز دارم می‌بینم. زمان چیز مزخرفی است، زمان خیلی چیزها را از تو می‌گیرد. مثلاً شهری که می‌روم می‌گویند این مادر مرده، آن یکی مرده، دیگری مرده و واقعاً پیدا کردن مادرها سخت شده. با بی‌پولی اینها خیلی آرام و کند دارد حرکت می‌کند. ولی تا شات‌های عراقم را نگیرم، تا landscape را نگیرم نمی‌توانم راضی بشوم. باید حتماً اینها را برای مجموعه‌ام بگیرم. تا وقتی که اینها را نتوانم بگیرم پروژه‌ام باز می‌ماند. شاید تا دو سال دیگر، نمی‌دانم. یک عکاس انگلیسی هست که می‌شناسم، 12 سال در مورد انقراض حیوانات خیلی کمیاب جهان کار کرده. 12 سال جاهای مختلف دنیا کار کرد. من نمی‌گویم اینقدر باید وقت بگذارم ولی تا دو سال دیگر اگر بتوانم برای این پروژه گرنت‌هایی برنده شوم، چون دنیا خیلی دوست دارد چیزهای جوان‌تری ببیند و این پروژه‌ای نیست که حمایتت کنند. فعلاً باز است تا ببینیم به کجا می‌رسیم.

در مسیری که داری به جایی دنبال چنین چیزی می‌روی به چه چیزهایی فکر می‌کنی؟ به خیلی چیزها ممکن است فکر کنی، ولی یکسری چیزها هستند که در این جور سفرها مخصوصاً تنهایی آدم خودش با خودش بیشتر رو در رو می‌شود، با خودش گفت‌وگویی دارد.

بهبودی: قبلاً خیلی این طوری بودم، ولی الان رهایش کردم. قبلاً می‌گفتم این شات را می‌گیرم، این حرف را می‌شنوم ولی کار به من یاد داد هر مادری شکل خودش است و تو می‌روی داستان متفاوت آن آدم را پیدا بکنی که از او عکس بگیری. هر کسی شکل خودش است و تو تا یک جایی می‌توانی فکر کنی که چه چیزهایی خواهی گرفت، چه چیزهایی خواهی شنید. هر چند چیزهایی هست که در مادران مشترک است ولی یک چیزهایی متفاوتی در هر کسی هست. در این اشتراکی که هست باز تفاوت‌هایی بین مادرها وجود دارد که هر کدام از اینها شکل خودشان هستند و من می‌گویم می‌گذارم خودشان من را سورپرایز کنند.

یادداشت هم در این مسیرها می‌نویسی؟ خاطرات.

بهبودی: بله.

قصد نداری منتشرشان کنی؟

بهبودی: من اسلام‌آباد که رفتم، آخرین مادر شهیدم اسلام‌آباد کرمانشاه بود که عکاسی کردم، آنجا در مورد مرصاد، حالا سفرم به کرمانشاه و آن دو سه روزی که آنجا بودم شاید بنویسم، یک گزارش خبری خوب، شرح توصیف سفرم باشد که به مرصاد می‌رسد. از تهران شروع می‌شود و با 5-4 تا عکس این مجموعه را شروع می‌کنم. ولی قلم هم چرا، همیشه دنبال یک جا بودم که به من انگیزه بدهد شروع به نوشتن کنم. چون از 12 سالگی می‌نوشتم.

این کتاب عکس نوشته‌ها را که دیدی، یک بخش از کارت می‌تواند روایت مسیرت باشد.

بهبودی: آره می‌شود.

چه شهرهایی رفتی؟

بهبودی: تهران، ورامین، مازندران، گرگان، شیراز، بوشهر، اهواز، آبادان، خرمشهر، بندر لافت، گراش، کرمانشاه. امیدوارم جا نگذاشته باشم.

مثلاً کجای مازندران رفتی؟

بهبودی: روستای شهیدآباد، یک روستای دیگر هم بود.

گلستان، بندر ترکمن رفتی، دیگر؟

بهبودی: نه بندر ترکمن نبود، گرگان محله آق‌قلا بود. ورود پیدا کردن به ترکمن‌ها خیلی سخت است. آنجا بودم خیلی سخت بود ورود پیدا کردن ولی بعدش اعتماد پیدا کردند. من روز قبلش رسیدم که مادر حالش بد شد فهمید خبر بچه‌اش را بیاورند و من لباس محلی ترکمن‌ها را پوشیدم و همه مردم فکر می‌کردند من هم ترکمن هستم. یعنی وقتی لباسم را عوض کردم و لباس آنها را پوشیدم احساس کردند از جنس خودشان هستم و چقدر آن وقت فضا برایم آزادتر شد. اولش خیلی اذیت شدم، ولی وقتی لباس خودشان را پوشیدم مثل خودشان رفتار کردم و به فرهنگ‌شان و اعتقادات‌شان احترام گذاشتم خیلی روی کارم تأثیرگذار بود. هر جا بروی بالاخره وقتی به مردم احترام بگذاری آنچه که هستند، آنها هم خیلی با تو کنار می‌آیند. تو باید مثل خودشان باشی، هر جا شکل خودشان و من این را خیلی دوست دارم، خیلی هیجان‌انگیز است.

در مسیرت که داری می‌روی یک روایت مسیر را داری، یک روایت مادر شهید که آنجاست. می‌شود خاطرات مسیرت را به عنوان یک کتاب یا پروژه‌ای در نظر گرفت.

بهبودی: آنقدر ننوشتم، وقتی برمی‌گردم اعصابم خرد می‌شود، وقتی با خودم خلوت می‌کنم، گریه می‌کنم، بیرون می‌ریزم اینها آرامم می‌کند. ولی آن طوری که بنشینم فکر کنم نه، به این قضیه فکر نکرده بودم ولی می‌شود این کار را کرد چون همه اینها خاطره دارند.

می‌خواهم بدانم می‌خواهی کتاب روایت این جریان را بنویسی؟

بهبودی: می‌شود شروع کرد. من فقط در رابطه با نوشتن خیلی نیاز به انگیزه داشتم. من از 12 سالگی‌ام قطعه ادبی و شعر می‌نوشتم، در روزنامه‌ها بارها کار شده بود، قلمم خیلی از اوقات شاید قوی بوده. الان هم یکی از دوستان دارد تشویقم می‌کند که یکسری از چیزهای سفری‌ام را بنویسم در خبرگزاری کار کنیم، چون می‌توانم توصیفی بنویسم.

در خبرگزاری بنویسی می‌توانی جمع‌آوری‌شان کنی، خیلی راحت‌تر است.

بهبودی: یکی از کسانی که خیلی به من انگیزه داد خانم اوریانا فالاچی است. نوع نوشتنم شبیه ایشان است. خیلی دوستش دارم. شاید هم یک روز اصلاً این طوری شدم، کارم می‌طلبد که من به سمت خبرنویسی هم باید پیش بروم. اصلاً یک photojournalist خوب در دنیا کسی است که هم عکاس خبری و هم یک خبرنگار است که بتواند بنویسد، توصیف کند چه اتفاقاتی افتاده.

معمولاً توصیف‌های خوبی می‌کنند، چون دیدشان متفاوت‌تر از یک خبرنگار صرف است.

بهبودی: ولی ما در ایران عکاس و خبرنگار خوب خیلی نداریم. من الان می‌خواهم روی این قضیه خودم کار کنم. چون دوستم خیلی به من انگیزه داد، صحبت کرد. خودم هم می‌توانم انجام دهم. شاید این کار را بکنم.

- قرار شد در مورد پروژه‌های دیگرت صحبت کنی. البته 4 تا پروژه را گفتی.

بهبودی: پروژه بعدی اینکه سفر به کرمانشاه رفتم، بیشتر دیدم صحبت کردم، دیدم شهرهای مرزی‌مان چه بدبختی‌هایی کشیدند، چه شرایط سختی داشتند، بمباران هوایی. یکی دو تا ایده خوب در ذهنم آمده الان فقط نیاز دارم یکسری اطلاعات در موردشان به دست بیاورم. در مرحله تحقیقم یکی شیمیایی‌هاست که به شدت دوست دارم اثرات آن را کار کنم. دوباره چند روز دیگر قرار است بروم چند روز در یکی از این روستاهایی که شیمیایی شده، بروم مردمش را ببینم، یک تحقیق خیلی اولیه است.

- اتفاقاً دکترهای خوبی آنجا هستند، گفته می‌شود در سردشت یک مرکز پزشکی برای مصدوم‌های شیمیایی وجود دارد.

بهبودی: آنجا سفر نرفتم ولی حتماً می‌روم. الان در مرحله تحقیق هستم. راستش چون روی پروژه مادران خیلی هزینه کردم.

- چقدر هزینه کردی؟

بهبودی: خیلی، بالاخره هم زندگی هست، هم هزینه‌ها بالاست. بعد می‌بینم یک دوره‌ای که در کشور اصلاً به این داستان‌ها اهمیت نمی‌دهند، در حالی که عکاس مستند می‌تواند در دنیا حرف بزند. من به شدت دوست دارم به مسئولان‌مان یک حرفی را برسانم که جنگ فقط ابزار نیست، فقط اسلحه نیست. الان همه جای دنیا اسلحه‌شان دوربین است، رسانه است. واقعاً در تمام دنیا دارند قوی کار می‌کنند. آنها با رسانه‌هایشان، دارند تاریخ منطقه خاورمیانه را با دوربین خودشان ثبت می‌کنند و در آینده اینهاست که تاریخ آنها را می‌سازد. ولی چرا مسئولان ما از رسانه استفاده نمی‌کنند. چرا قدرت این دوربین را نمی‌شناسند، چرا بها نمی‌دهند، چرا کاری نمی‌کنند که ما تاریخ خودمان را بسازیم. این خیلی مهم است. چرا آنها باید بیایند تاریخ سرزمین ما را بسازند. بچه‌های عکاس واقعاً نیاز دارند از سمت جامعه حمایت شوند. دوربین خیلی قدرتمندتر از اسلحه است. این اسلحه من است، اگر حمایت کنند ما از اسلحه‌مان به بهترین شکل ممکن می‌توانیم استفاده کنیم ولی متأسفانه این نگاه نیست. اسلحه دوربین شاید جایگاه خودش را در ایران پیدا نکرده. قدرت رسانه هنوز جایگاه خودش را نتوانسته پیدا کند. اگر مسئولان بدانند چه قدرتی این رسانه دارد ...

- شاید به خاطر اینکه بچه‌های عکاس مجبورند به خاطر تأمین هزینه‌هایشان کار کنند، کارهای تأثیرگذاری نداشتند. می‌گویند هزینه نداریم، وقت نداریم.

بهبودی: البته ما عکاسان زیادی داریم ولی عکاسی که کار تأثیرگذار داشته باشد، کسی که نگاه عمیقی داشته باشد خیلی کم است.

- متاسفانه در حال حاضر خیل عظیمی روزنامه‌نگار و عکاس داریم. ولی چند تا آدم تأثیرگذار داریم؟ و بسیاری، عکاس‌های نسل جوان را که در حوزه عکاسی جنگ کار می‌کنند، نمی‌شناسند.

بهبودی: خیلی کم، خیلی نادر. نسل جوانیم، نسل جوان باید بداند جنگ چیست و این اتفاقاً یک نگاه جدید است. جامعه من تشنه است، نیاز به نگاه جدید دارد. نسل قبل کار خودشان را انجام دادند، آنها ثبت کردند. ولی اتفاقات الان وظیفه نسل جوان است.

- ما حد واسطیم، یعنی بین ما و نسل بعد، دهه هفتادی‌ها ...

بهبودی: دقیقاً، چون زمان آنها از بین می‌رود و چیزی برای آنها نمی‌ماند. این وظیفه ماست ولی مشکل این است که عکاسی مستند در ایران جایگاهی ندارد. واقعاً حمایتی نیست. ارگان‌های فرهنگی هنری ما باید حمایت کنند ولی اصلاً برایشان مهم نیست. وزارت ارشاد می‌تواند گرنت‌های بزرگ به عکاس مستند اجتماعی بدهد، چرا گرنت نمی‌دهند ما کار کنیم؟ اگر گرنت باشد چرا عکاس ایرانی برود گرنت خارجی بگیرد، بر اساس تفکر خارجی‌ها عکاسی کند؟ خارجی‌ها بر اساس سیاست‌هایشان تصمیم می‌گیرند.

- مثلاً جشنواره هلند بود که جایزه‌ات دچار مشکل شد.

بهبودی: بالاخره آنها سیاست‌های خودشان را داشتند، ولی اینقدر کار غریب بود نمی‌توانستند آن را رد کنند و من خیلی چیزها از آنها یاد گرفتم. من هم هلند نرفتم. من هم می‌دانم اتفاق نمی‌افتد ولی این یک اعتراض خاموش است. 5 تا عکاس امسال نرفتند. وقتی وزارت ارشاد، وقتی سازمان‌های فرهنگی ما می‌تواند گرنت بگذارد و به بچه‌های عکاس مستند 10 تا جایزه بدهند، بگویند در طول یک سال پروژه تولید کن به ما بده، این خیلی خوب است. هم وزارت فرهنگ ما می‌تواند خودش کارهای خوب تولید کند، هم آن عکاس می‌تواند تأمین شود که یک سال دنبال کار تأثیرگذار باشد. ولی واقعاً هیچ چیزی جایگاه خودش را ندارد. نه فستیوال‌های ما درست است؛ یعنی واقعاً فستیوال‌های عکاسی ما هم خیلی ضعیف‌اند، خیلی عقب‌تر از دنیاییم، نه عکاس‌های خوب خارجی می‌آیند ایران تدریس کنند. احساس می‌کنم عکاس مستند ما در رکود مانده، هیچ تغییری در آن نمی‌بینید. در حالی که عکاسی مستند فوق‌العاده است. چرا ما نباید داستان‌های خودمان را به دنیا قالب کنیم؟ چرا آنها باید روی ما تأثیرگذار باشند؟ در حالی که من رفتم صحبت کردم دیدم من چقدر درد کشیدم، من چقدر سختی کشیدم، من چقدر در دنیا صاحب حرفم، ولی آنها همیشه در یک فضای آسایشی زندگی کردند، اینقدر فشار و استرس و سختی نداشتند، ولی ما اینها را داشتیم، ما صاحب حرفیم. جنگ ما گنج ماست. یعنی ما اینقدر چیزهای ارزشمند در درون خودمان داریم که اینقدر زیاد است که قدر آنها را نمی‌دانیم. وقتی بتوانیم این جوری نگاه کنیم می‌بینیم چقدر چیزهای خوب داریم که آنها ندارند، اتفاقاً آنها می‌آیند در آسیا سفر می‌کنند که اینها را بشناسند. همه عکاس‌های خارجی تشنه این هستند که به ایران بیایند. می‌گویند ایران یک سرزمینی است که پر از راز است، خیلی چیزهای عجیبی در آن دارد. تشنه این هستند که به ایران بیایند. فیلمسازها و مستندسازهایشان دست‌شان برسد اینجا را درو می‌کنند. ولی ما روی گنج نشستیم و برای کار حمایت نداریم. واقعاً خیلی دلم می‌خواهد به مسئولان این پیام من برسد که دوربین فوق‌العاده می‌تواند تأثیرگذار باشد، کمی حمایت می‌خواهد. یک کم حمایت چیز سختی نیست.

- تجهیزات‌تان را چطوری می‌بردید؟

بهبودی: من سال‌ها، یعنی 5 سال دوربینم 50D بود با یک لنز 200-18، یک دغدغه مهم در بین عکاس‌های ایرانی هست که مدام دارند دوربین عوض می‌کنند. حالا در مورد این مساله حرف بزنم که وقتی مسترکلاس و world press رفتم، دیگر دوربینم شات نمی‌زد اینقدر پدرش را درآوردم، با آن جایزه گرفتم، با آن پروژه مادران را استارت زدم کار کردم، تا نیمه‌ها بهترین عکس‌ها را با همان گرفتم. اینقدر سوزانده شد و خراب شد، خدا کمک کرد مسترکلاس برنده شدم، آنها یک دوربین فایبر D3 به من دادند. استادهایم که می‌دانستند من خیلی شرایط سختی دارم و حمایت ندارم، یک لنز جدا به من هدیه دادند که لنزم هم X35 است. عکاسی به تو یکسری چیزها را یاد می‌دهد. عکاسی فقط دوربین نیست، شات زدن بهانه است. تو به بهانه اینکه دوربین را برمی‌داری می‌روی به مردم نزدیک می‌شود به جامعه‌ات نزدیک می‌شوی، با واقعیت‌ها آشنا می‌شوی. اصلاً اصل خودت هستی که واقعیت‌ها را بشناسی، حقیقت را پیدا بکنی. واقعاً من یک زمانی عاشق این بودم که کادر‌های متفاوت، جاهای مختلف، یعنی می‌دانستم باید خودم را تقویت کنم. در طول این کارها می‌دانستم من باید با همه چیز روبه‌رو شوم چون می‌خواستم صاحب حرف شوم، دوست داشتم نگاهم عمیق شود. دوس داشتم حقیقت‌ها را پیدا کنم چون خیلی کنجکاو بودم. دیدم همه دنبال عوض کردن دوربین هستند، ولی من دنبال این هستم که به شناخت برسم چون این شناخت خیلی برای من مهم‌تر بود. بنابراین با همان کمترین تجهیزاتم می‌رفتم عکاسی می‌کردم و خبرگزاری‌های مختلف بودند که هیچ وقت امکانات خوب به عکاسان خانم نمی‌دهند چون درجه دو حساب می‌شوند و با این‌که کار کردم و مسترکلاس یک دوربین خوب داد. گفت حالا تو حرفه‌ای شدی و حالا باید یک دوربین حرفه‌ای هم دستت باشد. واقعاً به آنها احترام می‌گذارم، این نگاه و دوربینی که به من دادند خیلی به من کمک کرد، عاشقش هستم. فعلاً هم با همین کار می‌کنم گه‌گاهی هم با همان قبلی عکاسی می‌کنم. خیلی دوستش دارم خیلی اصیل است. در خبرگزاری برنا که بودم یادم هست عکاس ثابت بودم، بهترین دوربین و لنزها را به من دادند. سال 89-88 بود کار می‌کردم یادم هست عکاسی‌ام دارد ضعیف می‌شود. همه را پس دادم و با همان 50D با یک لنز 55-18 شروع کردم. من گفتم ثابت نمی‌ایستم می‌خواهم فری‌لنس باشم، این هم تحویل خودتان، احساس کردم دارد روی من تأثیر می‌گذارد و من را یک آدم تنبل بار می‌آورد. این را پس دادم و گفتم می‌خواهم دوباره با همین عکس بگیرم. به خودم گفتم اگر تو ادعا می‌کنی می‌توانی عکاس خوبی باشی با همین 55-18 ساده برو عکس بگیر و عکاسی به من ثابت کرد عکاسی دوربین نیست، برو فقط ببین، صحبت کن، بپرس تا نگاهت عمیق شود آن وقت این نگاه عمیق تو تأثیرگذار است. آن وقت هنر تو خلق می‌شود.

- چیزی هست که خودت بخواهی بگویی؟ بحث عراق رفتنت، دنبال چه حمایتی هستی؟ حداقل اینکه سر عراق رفتن باید یک جایی یک حمایتی بشود که بروی.

بهبودی: اگر از ایران حمایت پیدا نکنم شاید از وزارت فرهنگ و ارشاد عراق یک راهی پیدا کنم، رایزنی کنم. بالاخره یک راهی پیدا می‌شود. خدا همیشه به من ثابت کرده یک راهی وجود دارد. خیلی دوست داشتم تفحص شهدا را بروم عکس بگیرم. وقتی شهیدها در خاک عراق پیدا می‌شوند. خیلی دوست داشتم از آن مناطقی که پیکر شهیدان ایرانی هنوز آنجا خاک هستند، یعنی هنوز پیدا نشدند را عکس بگیرم. اینها همه سند است، اینها برای کتاب است. چون چند سال دیگر همه این شهیدها پیدا می‌شود، این مکان‌ها از بین می‌رود دیگر چیزی ندارد، ولی اینها الان مهم است، الان مهم است که من به عنوان عکاس بتوانم اینجا از شهیدانی که مفقودند، گم شدند عکس بگیرم. مثلاً می‌خواهم این فضاها را عکس بگیرم، بعد در کشور خودم در مناطق جنگی ما هنوز جاهایی هستند ولی اینها همه ماشین می‌خواهد، دسترسی خاصی می‌خواهد که متأسفانه اعتمادی به عکاسان ایرانی نیست، من نمی‌دانم چرا!؟ در حالی که زمان جنگ همه جوان بودند، به آنها اعتماد شد رفتند جنگ کردند، ولی الان اعتماد به نسل من خیلی سخت است و این سؤال من است که چرا؟ همه که بد نیستند. حالا من واقعاً ثابت کردم یک کاری برای کشورم دوست داشتم انجام بدهم و خدا را شکر انجام دادم. تا وقتی اینها را نگیرم راضی نمی‌شوم، باید حتماً اینها را بگیرم.

- بله، حالا غیر از بحث‌های دیگر، بحث جغرافی هم هست، ما منطقه‌هایی داشتیم که در طول 8 سال زیر و رو شده و الان اصلاً معلوم نیست آینده‌اش چه می‌شود.

بهبودی: مثل شلمچه.

- روستاهای شلمچه جاهایی هست که می‌گوییم آلودگی بیولوژیک دارد، آنجا آلوده است. این خطرناک است، مردم خودشان آسیب دیدند.

بهبودی: بله، آنجا شیمیایی است، جاهایی که شیمیایی زدند اصلاً نباید زندگی کنند.

در برخی منابع نوشته شده در این مناطق نباید تا 40-30 سال نباید زندگی کرد.

بهبودی: من شنیدم 400 سال، می‌گفتند حتی آنجاهایی که میوه تولید می‌شود، میوه‌هایش آلوده است. خیلی‌ها مریض می‌شوند، من خودم یک وقت‌هایی کهیر می‌زنم می‌گویم نکند اثرات این آلودگی‌ها باشد، چون خیلی سفر رفتم.

- این مسائل چیز کوچکی نیست.

بهبودی: مشکل ما از بی‌فکری‌هاست. گاهی احساس می‌کنم از بی‌فکری است و جاهایی هم هست که به نظر می‌رسد انگار عمدی دارند چنین کاری می‌کنند.

­- توی شبکه‌های اجتماعی هم هستی؟

بهبودی: فیس‌بوک هستم، توئیترم هم هست، اینستاگرامم هنوز فعال نشده. (در زمان انتشار این گزارش اینستاگرام فاطمه بهبودی فعال شده بود)

- کدام فعال‌تری؟

بهبودی: فیس‌بوک.

- در شبکه‌های اجتماعی زمانی که بحث درباره جنگ می‌شود، واکنش‌های جالبی دیده می‌شود. می‌گویند هر جا تقاضایی هست، عرضه هم باید باشد. ما هیچ عرضه‌ای نداریم.

بهبودی: چون اینقدر تکراری ارائه شده که اصل داستان پنهان مانده. من توی یک نشستی بودم یک روحانی هم نشسته بود، گفتم ما هر روز داریم می‌گوییم شهید، شهید ولی داستان اینها پنهان است. چرا جامعه من باید در مورد مادران شهید اینقدر بی‌رحم قضاوت کند، چرا می‌گویند اینها پولدارند، ثروتمندند؟ ولی واقعیتش این است که مادری هست که بدبخت است، زیر درخت می‌خوابد، زندگی‌اش را از دست داده، از لحاظ روحی می‌گویم. دیگر به دنیا و مادیاتش کاری ندارد فقط می‌گوید یک تکه استخوان بیاید و بگویند این بچه من است. کی اینها را می‌بیند؟ کی اینها را واقعاً می‌فهمد؟ کی اینها را نشان داده؟ هیچ کس اینها را نشان نداده. چون اصلاً مساله زنان جنگ ما هیچ وقت کار نشده. زن‌ها هیچ نقشی نداشتند؟ ما چقدر زن‌ها داشتیم که لباس رزمنده‌ها را شستند شیمیایی شدند. چقدر آن زن و مادر آمده تخم‌مرغ پخته داده ببرید جنگ برای بچه‌ها. می‌خواهم بگویم اینها چقدر مهم‌اند ولی تا حالا دیده نشدند. اینها مادران قهرمانان سرزمین ما هستند، چرا قهرمانان ما الان اینقدر بی‌ارزش‌اند؟ چرا این مادران دیده نمی‌شوند؟

- چند وقت پیش روایتی شنیدم از یک رختشوی‌خانه در اهواز بود که زن‌ها آنجا لباس‌های اینهایی که کشته شدند را می‌آوردند می‌شستند، مثلاً انگشت می‌آوردند، آن انگشت را می‌برد خاک می‌کرد. این چیزها خیلی زیاد است ولی هیچ عکسی از آن نیست

بهبودی: الان وظیفه نسل من، حداقل خود من وظیفه‌ام این است که الان این چیزی که هست را کار کنم. مثلاً همسران شهیدی که بعد از این همه سال ازدواج نکردند. چقدر عاشق‌اند. یک جا هست خودش می‌تواند انتخاب کند، نمی‌کند. این مادر شهید نبود که مجبور باشد تحمل کند. اصلاً خیلی چیز عجیبی است. من با چند تا همسر شهید صحبت کردم و این مجموعه را حتماً کار می‌کنم. حتی فرزندان شهید. اینقدر داستان داریم که باورت نمی‌شود. من هر جا که حس کنم دوربینم می‌تواند کمک کند، سعی می‌کنم دوربینم را به آن سمت ببرم. هر جا که می‌توانم زبان مردمم شوم.

- ما آدم‌هایی هستیم که به شکلی با جنگ پیوند خوردیم.

بهبودی: همه درگیرند. همه در یک هوا نفس می‌کشیم. آرزویم این است دوربینم برای مردم باشد. سفر کرمانشاه به من یک چیزی یاد داد. من شاید خیلی از خودم مطمئن بودم ولی آنجا که رفتم نشستم، یک دختری هم‌سن و سال خودم بود، وقتی مادر را دید به من گفت تو از جنگ چه می‌دانی؟ عکس تو نتوانست این را نشان بدهد. گفتم چرا؟ گفت من مرصاد را دیدم و برای من که حرف زد شوکه شدم، فقط نشستم نگاهش کردم و به این فکر می‌کردم که من از جنگ چه می‌دانم؟ وقتی آن دختر هم‌سن و سال من گفت من از چهار سالگی آنجا بودم، دیدم، همه اینها را یادم هست، جنازه‌هایی که افتاده بود و اثری که هنوز هم هست، داشتم فکر می‌کردم من چه می‌دانم؟ و سفر کرمانشاه من را منقلب کرد. وقتی رفتم اسلام‌آباد با مردمش حرف زدم، یا شیمیایی بودند یا تیر و ترکش در تن‌شان بود یا با خاطره مرصاد داشتند زندگی می‌کردند، یا وقتی بمباران‌های هوایی می‌شد همه به کوه و غار پناه می‌بردند، من را تکان داد و من به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز از این مردم نمی‌دانم و واقعاً می‌گویم مردم خیلی مقدس‌اند. من دلم می‌خواهد دوربینم برای مردم باشد. همان طور که یک موسیقیدان مثل آقای لوییس چکنواریان که دغدغه مردم دارد، واقعاً کار تو اگر برای مردم باشد خیلی زیبا می‌شود.

- تلخ‌ترین و شیرین‌ترین خاطره‌ای را که در این پروژه داشتی برایم بگو.

بهبودی: تلخ‌ترین این هست که چقدر داستان شهیدان در جامعه پنهان است. هیچ کس به اینها اهمیت نمی‌دهد. حتی مادر شهیدی که آرزویش این بود یک شهید مفقود پیدا کند یا مادر شهیدی که زلزله زده است و این خیلی برای من درد دارد. خیلی از مسئولان هم قول دادند ولی هیچ کدام‌شان به این آدم اهمیت ندادند و تو احساس می‌کنی در سرزمینت خیلی چیزها دروغ است. و شیرین‌ترینش این است که مادر شهید بهروز صبوری که گفتم لحظه وصالش خیلی ناراحت بودم، همیشه آرزویش این بود که استخوان بچه‌اش برگردد، به من این را می‌گفت و غمگین بودم و شب خواب پسرش را دیدم که در خواب به من خبر دادند که پسرش پیدا می‌شود. صبح بهش خبر دادم که مادر مطمئن باش انشاءالله پسرت برمی‌گردد و خیلی دلم می‌خواست این اتفاق بیفتد و سه ماه بعد، بعد از 32 سال انتظار جنازه بچه‌اش پیدا شد. من احساس کردم اگر شده برای یک روز به این مادر امید داده باشم، این اتفاق افتاد و خیلی خوشحالم که خواب من، منی که اصلاً ربطی به این ماجراها نداریم، ولی وسیله‌ای شدم که توانستم یک پیام خوب به این مادر بدهم، برای انتظار بچه‌اش امید پیدا کند و این خاطره خیلی خوبی بود که دارم.

- وقتی بهش گفتی، بهت چی گفت؟

بهبودی: گفت یعنی بهروز من پیدا می‌شه؟ من گفتم مادر حتماً! و روزی که بچه‌اش را پیدا کرد، همان روز آمد معراج شهدا، آنجا همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. گفتم مادر دیدی بهت گفتم بچه‌ات پیدا می‌شود. باورش نمی‌شد. گفتم این پیام خود پسرت هست. من وسیله‌ام. واقعاً وسیله بودن را حس می‌کنم. من هیچ کاره‌ام. در داستان مادران انتظار یکسری معجزات وجود داشت، شهیدها زنده‌اند، همه‌اش در خانه‌هایشان به مادران‌شان سر می‌زنند. این یک چیز فرازمینی است. مادری بود می‌گفت من پول نداشتم مکه بروم، به همه می‌گفتم من پول ندارم. شب خواب پسرش را می‌بیند با مادرش دعوا می‌کند می‌گوید مامان چرا به مردم می‌گویی من پول ندارم. یکسری شهیدهای ما با خواب پیدا شدند. یک مادر شهیدی بود اینقدر منتظر بوده، اینقدر بی‌تاب بچه‌اش بوده وقتی می‌میرد شب به خواب دخترش می‌رود می‌گوید پسر من اینجا خاک شده برو پیدایش کن. یعنی خیلی از شهیدها با خواب پیدا می‌شوند، اصلاً نمی‌توانی بفهمی یعنی چی؟ چرا این داستان اینقدر در جامعه ما پنهان بود. در حالی که یک چیز عجیب و عمیقی هست، نسل من تشنه این هست که بشناسد. دعا کن خیلی آرزویم است، از بچگی همیشه آرزویم این بود که کارهای بزرگ بکنم، خیلی دوست دارم. بعد دلم می‌خواهد خدا اگر کمک کند آمریکا درست شود، آن طرف که خیلی فضاهای سنگینی نسبت به ایران وجود دارد، مادرها را آن طرف ببرم و نمایشگاه بگذارم. آنجا خیلی برایم مهم است، چون بالاخره آنجا قلب همه اتفاقات است.

- اتفاقاً آنجا ممکن است تأثیر رسانه‌ای هم بیشتر باشد.

بهبودی: نیویورک تایمز که کار شد خیلی اتفاق خوبی بود. مثلاً در توییترم share می‌شد، فضای به هم ریخته به وجود آمد، خارجی‌ها شوکه شده بودند. دیدم چقدر این داستان تأثیر دارد، چقدر سؤال، چقدر برای خارجی‌ها مهم شده، چقدر share شده، برای من جالب بود من فکر می‌کردم این داستان رد شود. ولی این کار ثابت کرد وقتی قلبت را بخواهی بسازی، وقتی صادقانه بیایی و زبان مردم بشوی، همه جای دنیا با آن ارتباط برقرار می‌کنند.

- مطمئنم در این راهی که داری می‌روی موفق می‌شوی.

بهبودی: دعا کن، دوست دارم کارهای بزرگ‌تر تولید کنم. دوست دارم کشورهای دیگر را هم ببینم ولی فعلاً مردم سرزمین خودم مهم‌ترند.