خاکی که هنوز بوی خردل و مرگ می‌دهد

خاکی که هنوز بوی خردل و مرگ می‌دهد

روایتی از سالروز حمله شیمیایی به سردشت


بمباران شیمیایی سردشت توسط نیروی هوایی عراق با استفاده از بمب‌های شیمیایی در چهار نقطه پرازدحام شهر سردشت (از توابع استان آذربایجان غربی) در تاریخ ۷ تیر۱۳۶۶ انجام شد. در این حمله ۱۱۰ نفر از ساکنان غیرنظامی شهر کشته و بیش از ۸۰۰۰ تن دیگر نیز در معرض گازهای سمی قرار گرفتند و مسموم شدند.

ساعت از یک بامداد گذشته و سردشت، سی‌امین سال عزاداری‌اش را برای کشته‌شدگان حمله شیمیایی که ۷ تیرماه ۱۳۶۶ اتفاق افتاد، پشت سر گذاشت. مرد جوانی از اهالی شهر که برای برگزاری مراسم چند روزی درگیر بوده، روبه‌رویم نشسته تا از وضعیت مردم و شهر بگوید. با این جمله شروع می‌کند، فردا برو داروخانه‌های شهر و بپرس مردم بیشتر چه قرص‌هایی می‌خرند؟ همه‌اش قرص سردرد، ژلوفن و آنتی‌بیوتیک. مشت مشت قرص می‌خورند چون هیچ کسی نمی‌داند چقدر درد می‌کشند، همه زود عصبانی می‌شوند، انگار که سیستم عصبی‌شان طاقت ادامه دادن نداشته باشد. کمی که از رنج مردم گفت، شروع می‌کند به روایت‌های متعددی که درباره شیمیایی شهر وجود دارد حرف زدن.

می‌گوید هر کدام از احزاب کرد که آن طرف هستند، روایتی دارند و این طرف هم که روایتی دیگر. عده‌ای می‌گویند، پایگاه و زندان حزب دموکرات این اطراف بوده و هر گروه هم اسنادی برای ادعایشان نشان می‌دهند، اما بعد از ۳۰ سال چه فرقی به حال این مردم می‌‌کند؟ ۷ بمب افتاده و تاریخ این مردم را به دو بخش تقسیم کرده است، قبل از حمله و بعد از آن. کسی تاریخ را درست روایت نمی‌کند اما هیچ کدام از این حرف‌ها، حال مردم سردشت را خوب نمی‌کند. کسی برایشان بیمه و پزشک نمی‌آورد. همه چیز شده است سالی یک روز و تمام.




هفتم تیر ۱۳۹۶، سی سال پس از واقعه

عصر هفتم تیرماه است که به سردشت می‌رسیم، درست سر وقت؛ زمانی که راهپیمایی مردم از ورودی شهر تا گلستان شهدای این شهر برگزار می‌شود. چشم می‌گردانم تا مسئولی یا مدیری پیدا کنم، این افراد در چنین مراسمی مشخص هستند اما همه مردم عادی‌اند، با لباس‌های محلی در حالی که عده‌ای ربان‌های سفید بسته‌اند و گروهی کاغذهایی با نوشته‌هایی به زبان کردی در دست دارند که نوشته «۷ تیر را فراموش نمی‌کنیم» یا کمی جلوتر «نه به کشتن کولبرها»؛ بعضی هم کلاه نارنجی رنگی بر سر گذاشته‌اند. در خیابان‌های بعدی به این گروه که به خط شده‌اند و در مسیر مشخصی حرکت می‌کنند، افراد دیگری اضافه می‌شوند. بسیاری با موبایل و دوربین بین جمعیت عکس و فیلم می‌گیرند تا در شبکه‌های اجتماعی یا رسانه‌ها به اشتراک بگذارند. کمی جلوتر، گروهی دف می‌زنند و ترانه‌هایی را می‌خوانند. فکر می‌کنم چه معنایی دارد و شاید اصلا به آن فضا نیاید چون مردم آن را با دست زدن همراهی می‌کنند اما کمی بعدتر از کسی معنای آن را می‌پرسم و می‌فهمم هیچ هم شاد نیست.

ترانه‌ای برای یادبود شهدای حمله شیمیایی سردشت

مردم به گلستان شهدا که می‌رسند، می‌روند سر خاک عزیزان یا همشهریان‌شان. کشته‌شدگان بمباران همه در ردیف‌هایی کنار هم خوابیده‌اند؛ همگی در یک روز، یک ساعت، یک لحظه یا چند روز یا ماه بعد از واقعه. آدم‌هایی که از شهرهای دور و نزدیک آمده‌اند، حتی از حلبچه که خود قربانیان دیگر جنگ هشت ساله و بمباران شیمیایی هستند. غبارروبی، تقدیم گلدان‌های گل و عکس گرفتن‌های دسته جمعی یادبود؛ مردم خودشانند و خودشان. نه مدیری و نه مسئولی و نه سخنرانی شعارگونه‌ای. مراسم که تمام می‌شود، همگی آرام آرام به‌سوی خانه یا محل کارشان بازمی‌گردند.

انتظاری ۳۰ ساله برای ساخت موزه صلح

کمی آن‌طرف‌تر در مسجد جامع مسئولان شهر با تدابیر شدید امنیتی دور هم جمع شدند تا سخنرانی‌های هر سال خود را با رنگ و لعاب اتفاق‌های سیاسی اخیر، گره بزنند و باز مراسم تمام شود تا سالی دیگر. اما امسال وعده دیگری هم داده شده بود، وعده‌ای که چندین و چند سال است تکرار می‌شود: افتتاح موزه صلح سردشت. موزه‌ای که امسال هم افتتاح نشد و کسی حتی نپرسید چرا؟

یکی از مسئولان جوان شهر، آرام می‌گوید بعدا جریانش را برایت می‌گویم و می‌رود. وقتی بالاخره از او می‌پرسم، توضیح می‌دهد که بودجه موزه سال‌ها پیش تصویب شد و قرار ساخت آن را هم گذاشتند اما کمی بعد مشخص شد نهاد دیگری هم قصد دارد،‌ موزه‌ای در بیرون شهر بسازد، بنابراین توافق شد که هر دو موزه یکی بشوند و همان نهاد هم مسئول ساخت آن شد و بودجه را هم به آنها منتقل کردند. اما در نهایت نه موزه‌ای ساخته شد و نه اتفاقی افتاد. بعد اضافه می‌کند: چند خانه خریدند همین اطراف میدان سرچشمه و تمام. کسی سراغ موزه را نمی‌گیرد اما نمی‌دانم چرا هر سال نزدیک ۷ تیر که می‌شود یکی از مدیران در صحبت‌هایش می‌گوید موزه افتتاح می‌شود. عملا هیچ موزه‌ای وجود ندارد.

چوب‌خط آدم‌های گم‌شده در آمار بمباران شیمیایی

نزدیک مسجد جامع پیاده شدیم تا به مراسم سخنرانی مسئولان برویم. ورودی خیابان تا دم مسجد آن‌چنان پر از نیروهای پلیس و امنیتی است که فکر می‌کنم سخنرانی رییس‌جمهوری هم این‌قدر سخت نمی‌گیرند، نهایت یک چک و خنثی ساده است و بعد می‌توانیم داخل شویم اما این‌جا آن‌قدر نیروی مسلح و غیرمسلح ایستاده که ترجیح می‌دهم عطای شنیدن سخنرانی را به لقایش ببخشم، بیرون بمانم و با چند نفر صحبت کنم. کمی که می‌گذرد یک لباس شخصی با دو همراه به ما نزدیک می‌شود و می‌پرسد برای چه با مردم صحبت می‌کنید و بعد از شنیدن این‌که خبرنگارم، کارتم را می‌خواهد. کارت را که نشان می‌دهم، نگاهی می‌کند و برمی‌گردند سر کوچه مسجد جامع سردشت. می‌مانم و با مردی حرف می‌زنم که در هلال احمر مسئولیتی دارد. ابراهیم هم چندان دل‌خوشی از اوضاع ندارد. می‌گوید: ۱۰ سالم بود که بمب افتاد وسط میدان سرچشمه، ۳۰۰ متر آن‌طرف‌تر در مغازه‌‌ای بودم و صورتم را با دستمال خیس پوشاندم، کسی نمی‌دانست تا سپاه آمد و برای مردم ماسک آورد. اما چشمان برادرم که داشت به مردم کمک می‌کرد، آسیب دید. به تبریز اعزام شد و کسی از او خبر نداشت و بعد از دو ماه آمد و ۴۵ درصد آسیب دیده بود. خانواده‌های بسیاری بودند که اطلاعی از سرنوشت همدیگر نداشتند. حالا برادرم مشکل ریه دارد و دائم به بیمارستان ساسان تهران می‌رود.

ابراهیم می‌گوید تا سال ۸۴، ۸۵ از تهران، ژاپن و آلمان، پزشک می‌آمد و معدود افراد ۷۰ درصد به بالا را چکاپ می‌کردند. ۴ سال پیش هم هلال احمر کمیسیون تخصصی آوردند و با نام طرح جهادی مشغول به کار شدند. بنیاد شهید هم متخصص چشم یا پوست می‌آورد اما کسی اینجا ثابت نمی‌ماند. آن‌هایی که به گلستان شهدا آمدند یا دور مسجد جامع جمع شدند، خاطره‌ای دارند از روز بمباران و یکی از آنها ما را سوار ماشین خود می‌کند تا در شهر بگرداند. نامش کاوه است و یک دختر دارد که او هم در راهپیمایی حضور داشت. می‌گوید: ۱۳۰ نفر همان روزها کشته شدند و از زمان جنگ تا به حال بالای ۲۰۰ نفر در اثر بمب‌های شیمیایی جان داده‌اند. ۵۰ تا ۶۰ درصد از فرزندان افرادی که جانباز بالای ۷۰ درصد بودند یا شهید شده بودند، دچار بیماری و مشکل هستند اما هیچ وقت آمار رسمی از جانبازان یا کشته‌شدگان اعلام نشده است.

معاینه ۱۴۵۰ نفر در ۲ دقیقه

کاوه شروع می‌کند به خاطره گفتن؛ این‌که آن روز چون مردم هیچ آمادگی نداشتند، تعداد مصدوم‌ها به‌شدت بالا بود. می‌گوید: دو سال پیش، اواخر مجلس نهم، یک کمیسیون پزشکی از طرف مجلس شورای اسلامی آمد تا مصدومان را بررسی کند. ۱۴۵۰ نفر را در یک روز معاینه کردند. اصلا چنین چیزی معقول است؟ هر کدام حدود دو دقیقه و چشم، پوست و ریه این افراد را معاینه کردند. از این میان حدود ۸۰ نفر را به‌عنوان مصدوم شیمیایی گزارش دادند و بسیاری در حالی که پرونده داشتند از این لیست حذف شدند.

سردشت هنوز درد می‌کشد

پزشکانی که ماندگار نیستند

ما را می‌برد دم بیمارستانی که آن زمان مصدومان شیمیایی را به آنجا می‌بردند. می‌گوید اینجا الان هیچ امکاناتی ندارد و شبکه بهداشت در آن فعال است. سردشت که حالا بیش از ۶۸ هزار نفر جمعیت دارد، بیمارستان درست و درمانی هم ندارد. پیش از این‌که به سردشت بیایم، همه به من می‌گفتند، سردشت بیمارستان مجهزی دارد و هنوز به افراد آسیب‌دیده از حمله شیمیایی که ۳۰ سال پیش در این شهر اتفاق افتاد، خدمات می‌دهند اما زمانی که در این شهر گشتی بزنید، می‌فهمید که خبری از چنین بیمارستانی نیست. در واقع سال‌های پیش کلنیکی تخصصی از سوی رهبری به سردشت اهدا شد اما پس از دو یا سه سال، به دفتر کار بنیاد شهید و امور ایثارگران تبدیل شد و در آنجا دو اتاق به اورژانس و دفتر معاینه پزشک اختصاص یافته است، در همین مرکز هفته‌ای یک‌بار پزشک داخل شهر در کلنیک حاضر می‌شود تا پاسخگوی بیماران شیمیایی باشد. یکی از اهالی سردشت می‌گوید: بیمارستان فعلی تقریبا فعالیت مهمی ندارد و بیمارستان هم حدودا ۷ کیلومتر خارج از شهر است و اگر کسی مشکلی برایش پیش بیاید چطور باید خودش را به خارج از شهر برساند؟سردشت پزشکان زیادی داشت که یا از اهالی سردشت بودند یا به اینجا آمدند اما پس از مدتی به دلیل کمبود منابع از شهر رفتند.

هزینه‌هایی که مردم سردشت می‌پردازند

از بانه به سردشت که می‌آمدیم در مسیر باغ‌های میوه بیشتر مسیر را دربرگرفته بود و راننده گفته بود مردم سردشت وضع مالی خوبی دارند و بخش بزرگی از میوه این باغ‌ها به مناطق اطراف فرستاده می‌شود. کاوه هم این را تایید می‌کند. می‌گوید: کسی چندان مشکل مالی ندارد اما رسیدگی به شهر در اختیار ما نیست. بسیاری از بیماران، خودشان هزینه درمانشان را می‌دهند و به تهران می‌روند و می‌آیند. بعضی حتی به خارج از کشور هم می‌روند. اما مساله این است که به عنوان شهروند توجه چندانی به این شهر نمی‌شود. بعد ما را به چای دعوت می‌کند و آنجا سر دردلش بیشتر باز می‌شود و از زمانی می‌گوید که برای ادامه تحصیل دچار مشکل شد و ادامه می‌دهد: شاید یکی از دلایلی که مجبور شدم تحصیلات تکمیلی را رها کنم، همکاری یکی از اعضای خانواده‌ام با گروه‌های آن طرف مرز بود. درست است که نتوانستم درسم را ادامه بدهم اما به‌زودی از ایران می‌روم، برای دو دخترم برنامه‌هایی دارم و دوست ندارم در اینجا بمانند که آینده‌ای ندارد. وقتی می‌پرسم پس نماینده شهرتان چه می‌کند؟ حرف‌های مختلفی می‌زنند. با این حال سراغ رسول خضری، نماینده سردشت و پیرانشهر در دو دوره اخیر (نهم و دهم) مجلس می‌روم. او خود پزشک است و عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس. پس از یک هفته، می‌توانم سوال‌هایی را که درباره سردشت داشتم با او مطرح کنم؛ جالب اینجاست که او هم نسبت به شرایط معترض و ناراحت بود و تقریبا نتوانسته بود در این سال‌ها که نمایندگی مردم این شهر را بر عهده دارد، دستاورد روشنی درباره وضعیت مردم سردشت داشته باشد.

برجام مدیون بمباران شیمیایی سردشت

خضری می‌گوید که روز هفت تیر در مسجد جامع سردشت سخنرانی کرده و پیش از آن هم همراه با مسئولان استان در گلستان شهدا حضور نمادین داشته‌اند. با این حال زمانی که از او درباره افتتاح موزه صلح سوال می‌پرسم، اطلاع چندانی درباره موزه ندارد و می‌گوید اعتبار خوبی برای موزه صلح از طرف سازمان میراث فرهنگی در نظر گرفته شده است اما این موزه باید سال‌ها پیش ساخته می‌شد و بعد موضوع را به مساله جهانی شدن آتش‌سوزی در مدرسه شین‌آباد و دخترانی که حالا همه می‌شناسند می‌برد. در ادامه هم درباره بیمه کولبران می‌گوید. با این حال زمانی‌که دوباره از او درباره تقلیل حمله شیمیایی سردشت به مراسمی یک روزه می‌پرسم، توضیح می‌دهد که از سال ۱۳۶۶ تاکنون، این اتفاق بازتاب زیادی نداشته است و این را باید مسئولان پاسخ بدهند که چرا اتفاقی با این اهمیت را به‌صورت جدی پیگیری و رسانه‌ای نکرده‌اند.

خضری با اشاره به فیلمی ۱۰ دقیقه‌ای که از بمباران شیمیایی سردشت به جواد ظریف، وزیر امور خارجه داده بود، توضیح می‌دهد: شاید بخشی از برجام مدیون مظلومیت مردم سردشت باشد. ظریف این فیلم را در مذاکرات نشان داد که نمادی از ظلمی است که به مردم این شهر شده؛ اما نماینده مردم سردشت معتقد است که وزارت امور خارجه در معرفی این جنایت کوتاهی کرده است. او می‌گوید: باید موارد را همان موقع اعلام می‌کردند و به اتهام هشت کشوری که در جریان بمب‌های شیمیایی سردشت بودند در دادگاه لاهه رسیدگی می‌شد اما این پیگیری صورت نگرفت. خضری ادامه می‌دهد: در دو دوره نمایندگی مردم این منطقه، بارها این سوال را که چرا این اتفاق نیفتاده است از وزارت امور خارجه پرسیده‌ایم اما تاکنون جواب قانع‌کننده‌ای به ما نداده‌اند. تنها تلاش، پیگیری نامگذاری یکی از سالن‌های سازمان منع گسترش سلاح‌های شیمیایی و میکروبی به نام سردشت بود که آن هم هنوز به نتیجه نرسیده، حتی قرار بود خیابانی در تهران به‌نام سردشت نامگذاری شود که تاکنون با آن موافقت نشده است.

محل اصابت موشک شیمیایی به شهر سردشت

وضعیت سردشت مایه سرافکندگی وزارت خارجه است

خضری اضافه می‌کند که اگر وزارت امور خارجه هنوز بعد از ۳۰ سال نتوانسته مساله بمباران شیمیایی سردشت را مطرح کند، کار از گلایه گذشته و مایه سرافکندگی برای مسئولان این وزارتخانه است. این حق مسلم ۸۰۰۰ مصدوم شیمیایی این شهر است که تاکنون فقط ۱۴۴۰ نفرشان را شناسایی کرده‌اند و هنوز هم در بحث تعداد مصدومان اختلاف نظر داریم. در همان زمان، خطیب وقت نماز جمعه تهران بنابر آمار اعلام شده از طرف بیمارستان بقیه‌الله اعلام می‌کند که ۸۰۱۴ نفر مصدوم شیمیایی فقط در سردشت داریم و الان بعد از ۳۰ سال ۱۴۴۰ نفر شناسایی شده‌اند. کجای این مساله درست است؟

او می‌گوید پس از سال‌ها در مراسم هفت تیر ۱۳۹۳ که حسن قاضی‌زاده هاشمی، وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی حضور داشت، از کلنیک جانبازان دیدار کرد، قول مساعد و ۲ میلیارد تومان از طرح تحول سلامت برای کلنیک اختصاص داد. متاسفانه بنیاد شهید و امور ایثارگران، ساختمان اهدایی مقام معظم رهبری برای کلنیک مصدومان شیمیایی را تصاحب کرده است و از آن ساحتمان بیرون نمی‌آید و همین مساله باعث شد تا نتوانیم تجهیزات مربوطه را در آنجا قرار بدهیم. وزیر بهداشت می‌گوید متولی درمان من هستم اما بنیاد شهید نه تنها ساختمان را تخلیه نمی‌کند، بلکه اجازه ورود تجهیزاتی را که وزارت بهداشت خریده است، نمی‌دهد.

بی‌نتیجه ماندن تحقیق و تفحص از بنیاد شهید

به‌دنبال این جریان در مجلس نهم درخواست تحقیق و تفحص از بنیاد شهید را امضا کردیم که آیا بنیاد دنبال مطالبات مردم، شهدا و ایثارگران است یا مطالبات و مقاصد خود را دارد؟ با این حال تحقیق و تفحص از بنیاد هم در پایان مجلس نهم به نتیجه‌ای نرسید؛ انتظار داشتیم حداقل سازمان بازرسی کل کشور و شخص رییس جمهوری که ریاست بنیاد شهید را منصوب می‌کند و در واقع معاون روحانی است، پاسخی بدهد که ندادند.

بارها تذکر کتبی و شفاهی دادیم اما دریغ از جواب معقول و به نظرم بنیاد شهید متولی است که با وزارت امور خارجه این مسائل را پیگیری کند که سرنوشت این مردم و ۸۰۰۰ مصدوم شیمیایی بعد از ۳۰ سال چه شد؟

رفت‌وآمد کمیسیون‌های پزشکی به سردشت

روایت او از کمیسیون‌هایی که بعد از سال‌ها در سردشت مستقر شدند، این‌گونه است: تا پیش از ۲۱ و ۲۲ آبان ۱۳۹۴، کمیسیون‌های پزشکی که به سردشت می‌آمدند تصحیحی بودند که فقط مدارک را نگاه می‌کردند اما در این زمان بالاخره کمیسیون تشخیصی در سردشت مستقر شد و از حدود ۶۰۰ نفر آزمایش ژنتیک گرفتند. نتایج این آزمایش‌ها را به خارج فرستادیم تا ببینیم این مواد شیمیایی بر نسل‌های آینده چه تاثیرات سویی می‌تواند داشته باشد، چرا که این گازها بالای ۵۰ تا ۱۰۰ سال در طبیعت، محیط زیست و بدن افراد باقی می‌ماند.

زمین دلباز برای بیمارستانی دور از دسترس

نماینده مردم سردشت درباره وضعیت فعلی بیمارستان شهر هم می‌گوید: بیمارستان شهر در زمان جنگ به مرکز بهداشت تبدیل شد. بعد از آن بیمارستانی جدید ساخته شد، اما مکان‌یابی آن اشتباه بود و به این فکر نکرده بودند که اولویت با بیماران شیمیایی است و باید داخل شهر ساخته شود. دسترسی مردم یکی از مهمترین موارد در مکان‌یابی بیمارستان است. این در حالی است که اگر کسی سرما بخورد باید آژانس بگیرد و ۱۰ برابر هزینه بیمارستان پول آژانس بدهد. او درباره این‌که چرا چنین اتفاقی افتاده، معتقد است که نماینده مجلس و استاندار، وزیر بهداشت و همه باید پاسخگو باشند. از نماینده وقت پرسیدم چرا بیمارستان را اینجا ساختند؟ جواب داد چون زمین اینجا خیلی دلباز است. مگر کسی برای تفریح به بیمارستان می‌رود؟ مکان‌یابی و کلنگ‌زنی بیمارستان در دوره هشت ساله ریاست‌جمهوری سید محمد خاتمی انجام شد و محمد لنکرانی، وزیر بهداشت محمود احمدی‌نژاد آن را افتتاح کرد.

خضری اضافه می‌کند که در سال ۱۳۹۱ زمانی‌که نماینده شدم در سردشت یک اورژانس یا درمانگاه دولتی نبود، با کمک قاضی‌زاده هاشمی، وزیر بهداشت، توانستیم مجوز درمانگاه شبانه‌روزی برای داخل شهر بگیریم. برای اولین‌بار بعد از بیمارستان جدید، مردم یک مرکز درمانگاه دولتی جدید داخل شهر داشته باشند. همین‌طور احیای بخشی از بیمارستان قدیم از سال ۱۳۹۲ آغاز شد و از سال ۹۵ هم کلنیک تخصصی فجر را کلید زدیم که تا ماه آینده به بهره‌برداری می‌رسد. در نتیجه معاینه‌های تخصصی در داخل شهر انجام می‌گیرد که از فرصت طرح تحول سلامت استفاده شده است.

اما او به‌عنوان نماینده سردشت، مانند مردم این شهر، سوالاتی دارد. می‌پرسد، سوال من این است که چرا مسئولان وقت به فکر مصدومان نبودند؟ چرا بیمارستان ۶۰ تخت‌خوابی جدید را داخل محوطه ساختمان قدیم که بهترین مکان بود، نساختند؟

ممنوعیت اجازه آزمایش‌های زیست‌محیطی پس از ۳۰ سال

اما سوال آخری که از خضری، نماینده مردم سردشت و پیرانشهر می‌پرسم درباره بزرگترین چالش مناطقی است که در طول جنگ هشت ساله شیمیایی و آلوده شده‌اند. از او درباره این‌که چرا تاکنون زمین‌های این منطقه پاکسازی نشده است، می‌پرسم. تا پیش از این قرار بود، وزارت دفاع این مناطق را پاکسازی کند تا سازمان محیط زیست بتواند تست خاک بگیرد و میزان آلودگی زمین‌های این مناطق مشخص شود، اما تاکنون چنین نشده است. خضری در این‌باره می‌گوید که بیش از ۱۰ بار در این‌باره به وزیر کشور تذکر دادیم که این مناطق را سریع پاکسازی کنند و اجازه آزمایش‌های زیست‌محیطی بدهند. به اضافه این‌که سال ۱۳۹۴ از ۵۵۰ نفر از جانبازان بالای ۲۵ درصد آزمایش خون گرفتیم و به خارج فرستادیم تا تاثیر آلودگی گازهای شیمیایی بر منطقه مشخص شود. اما متاسفانه در بحث محیط زیست و آلودگی کاری اساسی انجام نشده است. به همین دلیل با تعدادی از استادان دانشگاه به شکل مردم‌نهاد کاری را شروع کردیم که در طول تابستان از این مناطق بازدید کنیم. به واقع ما از نهادهای دولتی ناامید شده‌ایم، بنابراین سراغ سمن‌ها رفتیم تا آنها را درگیر کنیم. در این زمینه سعی می‌کنیم از ظرفیت‌های علمی و آکادمیک استفاده کنیم. همین افراد متخصص می‌توانند در بخش‌های مختلف مثل‌ گازهای شیمیایی و آزمایش‌های خاک ورود کنند تا شاید بتوانیم کاری برای مردم این منطقه انجام بدهیم.

نمای شهر سردشت

زمان رفتن که می‌شود،‌ پیش از ترک شهر، کاوه ما را به بالای کوهی می‌برد که از آن بالا، سردشت هم یک شهر معمولی است، شهری مثل تمام شهرهای کردنشین در دل کوه، با کوچه‌هایی شیب‌دار و خانه‌هایی که مانند پله چیده شده‌اند؛ بار دیگر صدای آن ترانه کردی که با دف زدن در میان جمعیت شنیدم، این‌بار از ضبط ماشین او به گوشم می‌رسد و ضرب‌آهنگ دف‌ها توی گوشم صدا می‌دهد. می‌گویم به نظر این ترانه شاد است، اما جواب می‌دهد که این ترانه بسیار غمگین است و شروع می‌کند به ترجمه آن؛ تاریکی و درد و رنج واژه‌های ترانه به قلبم چنگ می‌زند. از آن بالا، گورستان شهر، زیر پای ماست و خانه‌های شهر در نور و سایه زرد و نارنجی می‌شوند. در این سال‌ها هر وقت درباره سردشت می‌شنیدم،‌ حرف‌هایی همراه با امید و وضعیت مساعد مردم رنج‌کشیده از جنگ بود اما اینجا می‌بینم که روایت وارونه‌ای به گوشم رسیده است. ردیف سنگ‌های گورستان این شهر اما راوی حکایتی است که زندگی مردم این شهر را بدون آن‌که بخواهند زیرورو کرده است؛ روایتی که شاید مسافران جدید خاطره‌ای از آن نداشته باشند و چندی بعد دیگر کسی آن را به یاد نیاورد.



پ.ن.۱: گزارش سفر کردستان از سنندج، مریوان و بانه را می‌توانید در اینجا بخوانید
پ.ن.۲: ممنون از حمید عزیز برای استفاده از فیلم‌هایی که از مراسم سالگرد حمله شیمیایی سردشت گرفته بود
حقوق مادی و معنوی این سایت اندک بود، از خیرش گذشتم